Are you over 18 and want to see adult content?
More Annotations
A complete backup of drugtestingreviews.com
Are you over 18 and want to see adult content?
A complete backup of sacramentoappraisalblog.com
Are you over 18 and want to see adult content?
A complete backup of flandersfamily.info
Are you over 18 and want to see adult content?
A complete backup of wearepowershift.org
Are you over 18 and want to see adult content?
A complete backup of leclairdegenie.com
Are you over 18 and want to see adult content?
A complete backup of condoi-beach.com
Are you over 18 and want to see adult content?
Favourite Annotations
A complete backup of ftw.usatoday.com/2020/02/how-to-watch-chelsea-vs-manchester-united-premier-league-live-stream-schedule-tv-c
Are you over 18 and want to see adult content?
A complete backup of www.chicagotribune.com/espanol/deportes/sns-es-erling-haaland-borussia-dortmund-psg-champions-20200218-vq42
Are you over 18 and want to see adult content?
A complete backup of www.plotek.pl/plotek/7
Are you over 18 and want to see adult content?
Text
کردیم
از اون پستاییه که عنوانم نمیاد براش! :: اینجا مینویسم...TRANSLATE THIS PAGE امروز داشتم تو فایلای قدیمی کامپیوتر میگشتم. ببینین چی پیدا کردم! این طرح شامل یک عدد «بِلا» هست در هیئت میکروفن و یک «گیها» در هیبت رادیو! :)) مال اون دورانیه که هنوز طرحامو ۱۰۲۴ PALINDROME SYNDROME* :: اینجا مینویسم...TRANSLATE THISPAGE
همونطور که حتماً تا امروز تجربه کردین، بعضی وقتا بعضی از پاراگرافها توی وبلاگای بیان از آخر به اول نمایش داده میشه و باید صفحه رو ریفرش کرد تا درست بشه. کسی میدونه چرا؟ * به کلمات اوصیکم و نفسی به گرامیداشت گروه سوم :: اینجا مینویسم...TRANSLATE THIS PAGE ۳. حد وسط: «استاد بما هو استاد»ها. این وسط یه عدهی قلیلی هستن که هم قدرت بیان و تسلطشون روی موضوع اون قدر خوبه که بتونن حق مطلب رو ادا کنن، هم حجم و دشواری تمرینایی که میدن متعادله. یکبار برای همیشه ببینین و زین پس درست بنویسین! :: اینجاTRANSLATE THIS PAGE زبان عربی در گذر سالیان دراز، نفوذ زیادی توی فارسی داشته. این اثرگذاری عربی و اثرپذیری فارسی، بعضی جاها درست، بعضی جاها غلط، بعضی جاها اجتنابناپذیر و بعضی جاها غیرضروریه. با این توصیفات، پس منم همینو میگم: «خبر تازهای نیست»... :: اینجا مینویسم...TRANSLATE THIS PAGE یه جایی توی نوشتههام اینو پیدا کردم: وقتی بهشان نگاه میکنم، میدوند میروند پشت سنگها؛ اما همین که رویم را برمیگردانم، یواشکی از مخفیگاهشان سرک میکشند تا تماشایم کنند. اگر چند مفرد مؤنث معرفهٔ مشنگ! :: اینجا مینویسم...TRANSLATE THIS PAGE این کلمه رو بخونین: المشنگه. شمام اَلمَشَنگه خوندین یا من فقط اَلمَشَنگم؟! :دی داشتم تو واژهیاب دنبال معنی «هنگامه» میگشتم، دیدم تو فرهنگِ مترادف و متضاد، یکی از معانیشو نوشته المشنگه. اینجا مینویسم... از امروز، پستایی میذارم که عنوانشون Geeky هست و فقط برای Geekها جذابه. اگر شما هم Geek هستین، بفرمایین داخل. وضعیت: خُلشدگی ناشی از بررسی مکرر احتمالات :: اینجا میTRANSLATE THIS PAGE بدانیم وقتی میگوییم «دنیا» یعنی من». ما دنیا را از دریچهٔ احساس و ادراک خود درمییابیم. میانه :: اینجا مینویسم...TRANSLATE THIS PAGE عارضم که بنده اخیراً دارم از نظر سیاسی به یه جمعبندی نسبت به آدمای اطرافم میرسم. به نظر میرسه آدما کلاً دو دستهان. یا شایدم «کلاً نه؛ عمدتاً» دو دستهان. دستهی اول اونایی هستن که جزوهی وبلاگنویسی :: اینجا مینویسم...TRANSLATE THIS PAGE - مقدمتاً: هی میگشتیم در بلاگستان و هی دیگران را میخواندیم، هی نکاتی در ذهنمان متبلور میگشت که هی با خودمان میگفتیم باید برای دیگران بنویسیم، هی نمیشد. امروز دست و پایمان را جمعکردیم
از اون پستاییه که عنوانم نمیاد براش! :: اینجا مینویسم...TRANSLATE THIS PAGE امروز داشتم تو فایلای قدیمی کامپیوتر میگشتم. ببینین چی پیدا کردم! این طرح شامل یک عدد «بِلا» هست در هیئت میکروفن و یک «گیها» در هیبت رادیو! :)) مال اون دورانیه که هنوز طرحامو ۱۰۲۴ PALINDROME SYNDROME* :: اینجا مینویسم...TRANSLATE THISPAGE
همونطور که حتماً تا امروز تجربه کردین، بعضی وقتا بعضی از پاراگرافها توی وبلاگای بیان از آخر به اول نمایش داده میشه و باید صفحه رو ریفرش کرد تا درست بشه. کسی میدونه چرا؟ * به کلمات اوصیکم و نفسی به گرامیداشت گروه سوم :: اینجا مینویسم...TRANSLATE THIS PAGE ۳. حد وسط: «استاد بما هو استاد»ها. این وسط یه عدهی قلیلی هستن که هم قدرت بیان و تسلطشون روی موضوع اون قدر خوبه که بتونن حق مطلب رو ادا کنن، هم حجم و دشواری تمرینایی که میدن متعادله. یکبار برای همیشه ببینین و زین پس درست بنویسین! :: اینجاTRANSLATE THIS PAGE زبان عربی در گذر سالیان دراز، نفوذ زیادی توی فارسی داشته. این اثرگذاری عربی و اثرپذیری فارسی، بعضی جاها درست، بعضی جاها غلط، بعضی جاها اجتنابناپذیر و بعضی جاها غیرضروریه. با این توصیفات، پس منم همینو میگم: «خبر تازهای نیست»... :: اینجا مینویسم...TRANSLATE THIS PAGE یه جایی توی نوشتههام اینو پیدا کردم: وقتی بهشان نگاه میکنم، میدوند میروند پشت سنگها؛ اما همین که رویم را برمیگردانم، یواشکی از مخفیگاهشان سرک میکشند تا تماشایم کنند. اگر چند مفرد مؤنث معرفهٔ مشنگ! :: اینجا مینویسم...TRANSLATE THIS PAGE این کلمه رو بخونین: المشنگه. شمام اَلمَشَنگه خوندین یا من فقط اَلمَشَنگم؟! :دی داشتم تو واژهیاب دنبال معنی «هنگامه» میگشتم، دیدم تو فرهنگِ مترادف و متضاد، یکی از معانیشو نوشته المشنگه. خدا کنه حق با کارمند دو نباشه! :: اینجا مینویسم...TRANSLATE THIS PAGE دیروز / یکی از ادارات دولتی (که برای کاری مراجعه کرده بودم) / مکالمهٔ دو کارمند کارمند ۱: خدا رو شکر انگار این کرونا هم شرش داره از سرمون کم میشه. کارمند ۲: انقدر ساده نباش! ک۱: احوالات :: اینجا مینویسم...TRANSLATE THIS PAGE میدونین آموزش مجازی چیش جالبه؟ اینکه وقتی به پایان موعد تحویل تمرینایی که داده بودی نزدیک میشی، چند نفر با فاصلهٔ زمانی خیلی کم نسبت به همدیگه، جوابای خیلی خیلی مشابه رو برات تو واتسآپ میفرستن. میانه :: اینجا مینویسم...TRANSLATE THIS PAGE عارضم که بنده اخیراً دارم از نظر سیاسی به یه جمعبندی نسبت به آدمای اطرافم میرسم. به نظر میرسه آدما کلاً دو دستهان. یا شایدم «کلاً نه؛ عمدتاً» دو دستهان. دستهی اول اونایی هستن که دودلی... :: اینجا مینویسم...TRANSLATE THIS PAGE چند روز پیش، خانم ع. (یکی از همکارام) ازم پرسید که با وجودِ - تف تو ریا! حمل بر خودستایی نباشه - استعداد و تواناییای که دارم چرا مهاجرت نمیکنم؟ طی یک سال گذشته، خانم ع. سومین نفری بود که از اون پستاییه که عنوانم نمیاد براش! :: اینجا مینویسم...TRANSLATE THIS PAGE امروز داشتم تو فایلای قدیمی کامپیوتر میگشتم. ببینین چی پیدا کردم! این طرح شامل یک عدد «بِلا» هست در هیئت میکروفن و یک «گیها» در هیبت رادیو! :)) مال اون دورانیه که هنوز طرحامو ۱۰۲۴ جزوهی وبلاگنویسی :: اینجا مینویسم...TRANSLATE THIS PAGE - مقدمتاً: هی میگشتیم در بلاگستان و هی دیگران را میخواندیم، هی نکاتی در ذهنمان متبلور میگشت که هی با خودمان میگفتیم باید برای دیگران بنویسیم، هی نمیشد. امروز دست و پایمان را جمعکردیم
باگِ گُلدرشتِ تجربهگرایی» یا کُمِدیهای سیاه در تراژدیTRANSLATE THIS PAGE داشتم برای پیدا کردن سیکل عملیات حرارتیِ ۱ یه فولاد بهخصوص، کتاب راهنمای عملیات حرارتی رو ورق میزدم که توی مقدمهش چشمم خورد به این پاراگراف: در گذشته در شهر دمشق شمشیرهایی ساخته میشد در نکوهش وُرد و ستایش لاتِک :: اینجا مینویسم...TRANSLATE THIS PAGE نمیدونم با لاتک (LaTeX) آشنا هستین یا نه. اگه بخوام تو یه جمله معرفیش کنم باید بگم: لاتک یه راهحل هوشمندانهست برای تایپ و صفحهآرایی انواع متن بهخصوص متنهای علمی و فنی. فکر کنم فقط من المُشَنگه خوندم :|*
۱۶ آبان ۹۸، ۱۳:۰۱ - פـریـر بانو آقا حساب نیست! عنوان پست گمراهمون ...*
۱۶ آبان ۹۸، ۱۲:۱۳ - John Keating در زبان فارسی خوانش برخی کلمات ...چسبیده
من دوش قضا یار و قدر پشتم بود / نارنج زنخدان تو در مشتم بود دیدم که همیگزم لب شیرینش / بیدار چو گشتم سر انگشتم بود- سعدی
* این پست هر چند روز یکبار تغییر میکند و تاریخچهی تغییرات آن در آرشیو، غیرقابل دسترسی است. * آخرین تغییر: چهارشنبه، ۲۱ شهریور ۹۷دکتر سین
مفرد مؤنث معرفهٔ مشنگ! این کلمه رو بخونین: المشنگه. شمام اَلمَشَنگه خوندین یا من فقط اَلمَشَنگم؟! :دی داشتم تو واژهیاب دنبال معنی «هنگامه» میگشتم، دیدم تو فرهنگِ مترادف و متضاد، یکی از معانیشو نوشته المشنگه. دفعهٔ اول اَلمَشَنگه خوندم؛ و دفعهٔ دوم تبدیل شد به اَلَمشَنگه. :)) چرا بهشکل المشنگه نمینویسین خب؟! پ.ن. قبلاً که یه نفر میگفت از وقتی شاغل شدهم، نمیرسم وبلاگمو بهروز کنم، میگفتم یعنی روزی یک ربع هم وقت نداره؟ حالا که خودمم روزی هشت نه ساعت سر کارم، میفهمم که واقعاً نمیشه مثل قبل نوشت و خوند. به قول سعدی: حال افتاده نداند که نیفتد باری... ۱۵ دیدگاه ۱۸۰
۱۵ آبان ۹۸ ، ۲۳:۴۷دکتر سین
افعال ساده: توانا اما مهجور میفرماید: چو دیده دید و دل از دست رفت و چاره نماند / نه دل ز مهر شکیبد، نه دیده از دیدار و در جایی دیگه: بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد / مِنبعد بدان شرطم کز توبه بپرهیزمیا این یکی:
خلاف سرو را روزی خرامان سوی بستان آی / دهان چون غنچه بگشای و چون گلبن درگلستان آی
و یا:
ور زان که دیگری را بر ما همیگزیند / گو برگزین که ما را بر تو گزین نباشد جدای از لطافت و ظرافت معنا، اگه روی لفظ متمرکز بشین، چه نکتهٔ جالبی به ذهنتون خطور میکنه؟ دنبالهدار... ۴ دیدگاه ۷۰
۱۵ مهر ۹۸ ، ۱۹:۲۱دکتر سین
قیف» را بهخاطر بسپار... یه آزمایش جالب هست توی آمار به اسم آزمایش قیف. فرض کنین به شما یه قیف بدن بگن اینو توی یه ارتفاع مشخصی نسبت به زمین نگه دار و در تمام طول آزمایش اینو بالا یا پایین نبر. ولی به چپ و راست و جلو و عقب به هر میزان و در هر جهتی که خواستی مُجازی حرکتش بدی. بعد بهت ۱۰۰ تا تیلهٔ یک شکل هم میدن و میگن اینا رو از توی اون قیفه بنداز روی یه نقطهٔ مشخص روی زمین. (طبیعتاً قطر تیلهها از قطر لولهٔ قیف کوچیکتره که تیلهها بتونن از قیف رد بشن.) بعد شما قیفو در ارتفاع گفته شده روی نقطهٔ هدف تنظیم میکنین و اولین تیله رو میندازین پایین. میبینین که به خاطر اختلاف قطر تیله با لولهٔ قیف، تیله هممرکز با لولهٔ قیف حرکت نکرده و با یه اختلافی نسبت به هدف روی زمین برخورد میکنه و دقیقاً روی نقطهٔ هدف نمیشینه. تو این شرایط چه کار میکنین؟ قیفو حرکت میدین؟ اگه آره، چهقدر؟ و اگر نه،چرا؟
بذارین مسأله رو براتون سادهتر کنم. فرض کنین چهارتا قاعده بهتون پیشنهادبشه.
قاعدهٔ ۱: قیف رو از جایی که اول تنظیم کردین تکون ندین و تمام ۱۰۰تا تیله رو توی همون موقعیت یکییکی بریزین پایین. قاعدهٔ ۲: هر تیلهای که انداختین پایین، فاصلهشو تا هدف اندازه بگیرین، بعد قیفو از هر جایی که هست به اندازهٔ همون اختلاف به سمت مرکز جابهجا کنین و بعد تیلهٔ بعدی رو بندازین پایین و همین مراحلو برای تمام تیلهها تکرار کنین. قاعدهٔ ۳: هر بار تیله رو میندازین فاصلهٔ نقطهٔ برخوردشو با هدف اندازه بگیرین. بعد قیفو ببرین روی هدف و از اونجا به اندازهی فاصلهای که اندازه گرفتین، در خلاف جهت جابهجاش کنین. دقت کنین که فرق قاعده ۲ با ۳ اینه که توی دومی شما قیفو نسبت به نقطهٔ پرتاب قبل جابهجا میکردین؛ اما توی قاعده سوم اول میارینش روی هدف بعد جابهجاش میکنین. قاعدهٔ ۴: بعد از انداختن هر تیله، قیفو منتقل کنین رو نقطهٔ برخورد اون تیله با زمین و بعد تیلهٔ بعدی رو بندازین. حالا بگین کدوم قاعده رو انتخاب میکنین؟ خوب فکر کنین. عجله نکنین. سعی کنین استدلال منطقی بیارین. بعد برید به ادامهٔ مطلب... دنبالهدار... ۱۲ دیدگاه ۱۳۰
۲۲ شهریور ۹۸ ، ۱۵:۲۶دکتر سین
شیشِ شیش :قلب چهار سال پیش توی همچین روزی بود که تصمیم گرفتم _اینجا بنویسم_... ^_^ توی این چار سال هر شلنگ تختهای که فکرشو بکنین اینجا زدم! طراحی کردم،
هرچند که زشت و خرچنگ قورباغه بودن همهشون. یادداشت و قصه و هجو و نقد و طنز و خاطره نوشتم،
با تمام نابلدیم و البته با تمام ذوق و شوقم. سفرنامه نوشتم. کتاب و فیلمایی که گفتینو خوندم و دیدم. کتاب و فیلمایی که دیدم و خوندمومعرفی کردم
.
دربارهٔ شهرم نوشتم. دربارهٔ کلاسا و تدریسام نوشتم. دورهمی وبلاگی رفتم. با بلاگرا مصاحبه کردم. توی رادیو بلاگیها کلی پادکست و ویژهبرنامه و مطالب دیگه ساختیم و منتشر کردیم که تکتک لحظات قبل و بعد انتشار هر کدوم از اون پستا برام و برامون از شیرینترین خاطرهها شد. قرآن خوندیم دور هم؛ چه تو ماه رمضون، چه غیر از اون. سرتون غرغر کردم؛ دعوا کردم؛ درددل کردم؛ شوخی کردم. مانیفستِ وبلاگنویسی دادم حتی!! و در نهایت، بهواسطهٔ وبلاگم، کسایی رو شناختم که از کل مجازستان، فقط توی بلاگستان میشه مثلشونو پیدا کرد: با این عیار از انسانیت و با این حد از صمیمیت. چهقدر از آشنا شدن باهاشون خوشحال شدم و چهقدر از رفتنشون دلم گرفت... و تنها همین مورد آخر - جدای از همهٔ دلایل دیگهای که میتونه وجود داشته باشه - خودش بهتنهایی محکمترین دلیله برای اینکه عاشق وبلاگ و وبلاگنویسی بشم و باشم و بمونم. :) + هر چند یک خط کفاف جبرانکردن یه درصد از محبت مخاطبامو هم نمیده؛ ولی تشکر از همه کسایی که توی این چار سال خوندن، دنبال کردن، نظر دادن و همدل بودن. و عذرخواهی؛ اگر خواسته یا ناخواسته کسی رو رنجوندم. + یک کلامم خطاب به وبلاگم: اینجا مینویسمِ عزیزم! تو منو تبدیل به آدم بهتری کردی و به این خاطر همیشه مدیونتم... :) همین دیگه... :) ۲۰ دیدگاه ۱۶۰
۰۶ شهریور ۹۸ ، ۲۰:۱۵دکتر سین
شدهم رطبخوردهٔ منعِ رطبکننده! فرض کنین برای یه آدم سیگاری کلی منبر برین و از مضرات سیگار براش بگین. بعد روز بعدش همون آدم شما رو با سیگار توی دستتون ببینه. چه حسی بهتون دست میده؟ من الان همون حسو دارم. یادتونه تو اون جزوهٔ وبلاگنویسیگفتم برای
وبلاگنویسیتون یه حداقل کمّی وضع کنین و خودتونو ملزم کنین که کاملاً رعایت بشه؟ خودم قصد داشتم هفتهای حداقل یه پست رو دیگه بذارم؛ اما بیستوچند روزه که هیچی ننوشتهم! خدا شاهده چندین بار برای دقایق و حتی ساعات متمادی پشت کامپیوتر نشستهم یا گوشی رو دستم گرفتم و زور زدهم تا نوشتنم بیاد! اما نشده که نشده. البته یکی دوتا مطلب پیشنویس درست حسابی دارم الان. اما هر کاری میکنم دلم رضا نمیده منتشرشون کنم. همهش فکر میکنم یه جاییشون ناقصه. نمیدونمم مشکل از کجاست. هم حرف برای گفتن دارم؛ هم موضوع برای نوشتن زیاده تو ذهنم. اما نمیتونم تمرکز کنم و به کلمات و جملات نظم و انسجام بدم. به نظرم دانشمندا باید جمع شن روی این پدیدهٔ «انسداد وبلاگی» تحقیق کنن ببینن چیه این لامصب که وقتی میگیره، به این سادگیا ول نمیکنه! :| ۱۳ دیدگاه ۱۶۰
۲۱ مرداد ۹۸ ، ۱۶:۲۷دکتر سین
زندگیکردن در کنار کلاغا سخته. خصوصاً وقتی کامپیوترتون باهاشون مشاع باشه!! +بازنشر
شنیدهین میگن کلاغا همیشه دارن پی اشیای براق میگردن ببرن تو لونهشون؟ هر چیز براقی! قاشق، شیشه، انگشتر، زیپ. بعضی از آدما هم توی زندگی مَجازیشون کلاغن! یه عالمه کانال و گروهو و آدمو دنبال میکنن و همیشه چندصدهزارتا پیام نخونده دارن. بعضی از کانالا رو حتی نمیرسن ماهی یکبارم نگاه کنن. اما شما بگو اگه یک بار به مخیلهشون خطور کرده باشه که بخوان از این گروها و کانالای بلااستفاده بیان بیرون. صندوق ورودی ایمیلشون بهخاطر اینکه آدرسشو برای عضویت توی میلیونتا سایت اَلَکی پَلَکی وارد کردهن، همیشه پر از ایمیلای نخوندهست؛ که هیچوقتم قرار نیست خونده بشن. بازم با این حال فکر پاککردن و حذفکردن عضویتای بیخودی میترسوندشون. درست انگار که از کلاغ بخوای انگشترا و قاشقا و زیپاشو بندازهدور!
+ بازنشر: موقع نوشتن پست امروز هی به این فکر میکردم چهقدر زندگی با کسایی که کلاغبازی درمیارن رومخه! بعد یاد سه سال پیش افتادم که یه مطلبی نوشته بودم که توی مقدمهش به همین «اخلاق ضدکلاغی» خودم اشاره کرده بودم. دیدم بازنشر اون مطلب قدیمی خالی از لطف نیست.بخوانید:
:)
++ اون اسپمه رو هنوزم که هنوزه پاکش نکردهم! :دی ۱۷ دیدگاه ۷۰
۲۹ تیر ۹۸ ، ۱۰:۳۷دکتر سین
ابلوموف
یکم. تنبلی، سستی، لمیدن و انفعال کلماتی هستن که «ابلوموف» و ابلومویسم» رو بهخوبی توصیف میکنن.ابلوموف
شاهکار ایوان گُنچارُف نویسندهی روسه که حدود صدوچهل سال پیش نوشته شده؛ اما به هیچ عنوان بوی کهنگی نمیده. برعکس، زبان هجوآمیز، طنازانه و گاهی طعنهزن، توصیفات دقیق، باریکبینانه و باجزئیات زیاد و خمیرمایهی داستان - ابلومویسم - رمان رو حسابی خوندنی و جذاب کرده؛ مضاف بر اینکه مترجم خبره و کاربلدی مثل سروش حبیبی ترجمهش کردهباشه.
دویّم. موقع خوندن این کتاب، شباهت زندگی و رفتار و اخلاق خودم، خونوادهم و جامعهمو با ابلوموف و اطرافیانش میبینم و احساس ترس و تردید و تحقیر همراه با تأمل نسبت به خودم و اطرافم بهم دست میده. این شباهت بعضی جاها انقدر زیاد میشه که انگار یه نویسندهی ایرانی داره یه خونواده رو از جامعهی من توصیف میکنه. با همون سطح از دغدغه و همون سطح از خمودگی. مخلص کلام اینکه اگر ذرهای سستی، تنپروری و بیتصمیمی تو وجودتون باشه، این داستان تلنگر بزرگی بهتونمیزنه...
سیّم. فایل صوتی زیر و فایلای شبیه به اینو وقتایی که حسش باشه و محیط ساکت باشه، ضبط میکنم و بعدتر - بیشتر موقع خواب - دوباره گوش میدم. این فایلا برای مصرف شخصیه در واقع! ولی چند شب پیش که هندزفری تو گوشم بود و داشتم به این بخش از کتاب گوش میدادم، یادم افتاد که چند وقتیه سراغ وبلاگم نیومدم. همونجا تصمیم گرفتم که این فایلو پستش کنم تویوبلاگ.
شروع و پایان این فایل از ابتدا یا انتهای بخش خاصی از کتاب نیست. کاملاً یه برش رندوم از وسط کتابه؛ پس خیلی دنبال آغاز و انجام مشخصی نگردین. این بخش مربوط به دوران کودکی ابلوموفه و خونه و خونوادهای رو توصیف میکنه که بذر انفعالو تو وجود ابلوموف کوچک کاشتن. آدمایی که خودشون هم از هر نوع هیجان و کوششی فراریان و چسبیدن به گوشهی امن و بیخطر خودشون... بیشتر از این توضیح نمیدم؛ چون خود داستان بهقدر کافی گویا هست. پیشاپیش بهخاطر حجم فایل هم عذرخواهم! :دی پیشکش حضور منورتون، خوانش بخشی ازکتاب:
*** خطر لو دادن داستان: اگر میخواین کتابو خودتون بعداً بخونین، گوش دادن به فایل زیر ممکنه داستانو براتون لوس کنه***
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمیباشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه میباشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد. param name="AutoStart" value="False"> ۱۳ دیدگاه ۱۰۰
۱۳ تیر ۹۸ ، ۱۸:۱۵دکتر سین
کمک!
اینترنت کامپیوتر خونه خیلی کنده، اونقدر کند که یه فایل کوچیک رو هم به زور میتونم آپلود یا دانلود کنم. در حالیکه وقتی با گوشی از طریق وایفای بهکمک همون مودم وصل میشم به اینترنت، سرعت خیلی خوبه. بنابراین مشکل از آی اس پی و مودم و خط تلفن نیست. هر چی هست، زیر سر این کامپیوترهست. کسی میدونه مشکل چی میتونه باشه؟ دارم زجر میکشم از دستش! + فردا سمینار دارم. باید به اساتید گزارش پیشرفت رسالهمو ارائه کنم. یه کم استرس دارم. این چند وقت غیرفعال بودنم برای اینه که تمام تمرکز و فکرم درگیر جلسهی فرداست. ایشالا به خوشی تموم بشه و برگردم به وبلاگنویسی. دلم تنگ شده برا اینجا... ۱۶ دیدگاه ۱۰۱
۰۲ تیر ۹۸ ، ۰۹:۵۰دکتر سین
پویش درخواست از «بیان» برای توسعه خدمات «بلاگ» آقای دکتر صفایینژاد پویش درخواست از بیان رو راه انداختن تا بیان مطالبات کاربراشو به این وسیله بشنوه. این مطلب رو به دعوت ایشونمینویسم.
من فکر میکنم امکانات زیر باید به بیاناضافه بشه:
۱. اپلیکیشن بیان. همونطور که چند روز پیش هم پیشنهاد دادم، وجود یه
اپلیکیشن برای بیان میتونه خیلی مفید و کارا باشه. یکی از کاربردای اپلیکیشن موبایلی بیان در کنار تمام امکانات مرکز فعلی مدیریت میتونه این باشه که وقتی بلاگر نظر میده یا به نظری که داده جواب داده میشه، مطالبش لایک یا دیسلاک میخوره، وبلاگی که دنبال میکنه پست جدید میذاره و یا در شرایط مشابه دیگه، بهوسیلهی اعلان (نوتیفیکیشن) ازشون مطلع بشه. یا مثلاً توی شبکههای اجتماعی تگکردن و منشنکردن یه امکان مشترکه که میشه امکان مشابهی رو هم توی اپلیکیشنگنجوند.
۲. تهیهی نسخهی پشتیبان. از وقتی من یادمه این گزینهش بوده اما غیرفعال بوده. اگه فعال بشه خیالمون راحت میشه که محتوای مطالبمون از گزند حوادث روزگار (!) مصون خواهد موند. :) ۳. بهبود بخش نظرها. اینکه بشه به پاسخ نظرها هم پاسخ داد و نظرها و پاسخاشونو لایک یا دیسلایک کرد. ۴. امکان چپنویس کردن عنوان مطلب. میدونم خیلی درخواست سادهایه؛ اما چون خودم چندین بار باهاش دست به گریبان بودهم و نتونستهم کاریش کنم، مطرح میکنم شاید فرجی بشه! در شرایط فعلی، وقتی عنوان یک مطلب به انگلیسی (یا به هر زبانِ چپ-به-راست دیگهای) باشه، علائم نگارشیِ انتهای جمله میافته ابتدای جمله. مثلاً This is a title!و برای اینکه درست بشه باید علائم نگارشی رو اول تایپ کرد که خب کار استانداردی نیست. البته اگه توی توی متن پست باشه بهراحتی میشه درستش کرد؛ اما توی عنوان نه. چون توی نمایش مطلب، عنوان بهطور پیشفرض راستچینه. ۵. ذخیرهی خودکار تغییرات مطلب. چندین بار پیش اومده که وسط کار قبل از اینکه نوشتهای رو ذخیره کنم، صفحه به هر دلیلی بسته شده و زحمتم به هدر رفته. بعضی وقتا انقدر حجم مطلبِ ازدسترفته زیاد بوده که بیخیال تایپ دوبارهش شدهم. اگر تغییرات مطلب خودبهخود ذخیره بشه، این مشکلات مرتفعمیشن.
+ من دعوت میکنم از آقاگل، بانوچه ،
شباهنگ ، شاهزاده شب ، آقای بنفشو نوا که
توی این پویش شرکت کنن. ۸ دیدگاه ۱۳۰
۱۹ خرداد ۹۸ ، ۱۱:۳۰دکتر سین
بیاین چشمهاتونو بشویم، جور دیگرببینین
صادق یعنی راستگو، بیتا یعنی بیهمتا، مسعود یعنی خوشیمن، الهه یعنی خدا! هر اسمی رو میشنویم برامون تداعیکنندهی یه بار معنایی مشخصه. البته تا وقتی که اون اسم و معناش به گوشمون آشنا باشه. همین که اسم یه خرده عجیب غریب بشه یا از یه زبان دیگه بیاد، این بار معنایی کم یا حتی محو میشه. برای مثال، با اینکه «تاتیانا» یه اسم ایرانیه، خیلیامون نمیدونیم معنیش چیه، چون خیلی متداول نیست. یا مثلاً بیشتریا نمیدونیم Emma یعنی چی، چون یه اسم خارجیه. یکی از اصول پذیرفتهشده و همهجایی ترجمه اینه که اسامی افرادو نباید از زبان مبدأ به زبان مقصد بهشکل تحتاللفظی ترجمه کرد (که خب قاعدهی کاملاً بهجاییه). اما این موضوع باعث میشه اون بار معنایی که دربارهش حرف میزنیم به تمام مخاطبا منتقل نشه و ما از اسمای خارجی غالباً ظاهرشو بشناسیم و درکمون از زیباییش محدود به آوا و تلفظشباشه.
با این مقدمه، حضور مُشکبو و عنبرفشانتون عرض کنم که چند وقتی بود با خودم فکر میکردم که چی میشه اگه دانسته (یعنی تعمدی) قانونِ تحتاللفظی ترجمه نکردنِ اسامی رو بشکنیم و یه سرکی بکشیم به لایههای زیرین اسمایی که تا امروز برامون بیشتر لفظ بودهن تا معنا. با اینکه تمام اسامی معنادار هستن؛ من برای این پست چندتا اسم خارجی رو انتخاب کردهم که هم شخصیتای آشناتری هستن و هم معناشون به ذهن مخاطب فارسیزبان نزدیکتره تا انتقال معنا سریعتر و آسونتر انجام بشه. بذارین به فارسی ترجمهشون کنیم ببینیم حسمون بهشون چه تغییری میکنه...۱. ISAAC NEWTON
.
خب آیزاک که همون اسحاق خودمونه. نیوتن هم دو بخش داره new که یعنی جدید و ton که از town گرفته شده. پس یعنی نیوتن معناش میشه شهر جدید، شهر نو. ولی حالا که ما داریم قواعد ترجمه رو شخم میزنیم، بذارین درست حسابی این کارو بکنیم و بهجای نیوتن بذاریم نوشهر! و باز چون نیوتن نام خانوادگیه، کاری میکنیم که ترجمهشم شبیه نام خانوادگی بشه؛ یعنی میذاریم نوشهری. بنابراین خانوما، آقایون! معرفی میکنم: این شما و این کاشف قانون جاذبه، جناب آقای اسحاقنوشهری! :))
+ کشف شماره ۱: نیوتن اگه ایرانی میبود، شمالی میشد! :دی۲. MICHAEL JACKSON
.
مایکل همون میکائیله، فرشتهی مقرب درگاه الهی. اما Jack ریشهش یه مقدار محل اختلافه. چون به چندتا اسم مختلف نسبتش میدن که یکی از اونا Jacob به معنی یعقوبه. ما هم همینو در نظر میگیریم. پسوند son- هم توی انگلیسی معادل پسوند -پور توی فارسیه: هر دو معنای پسر میدن و منظور از اون، بهطور کلی «فرزندان» هست و نه منحصراً پسران. پس مایکل جکسونِ ایرانیزهشده میشه میکائیل یعقوبپور. اصن همهی تصورات آدمو از مایکل جکسون به هم میریزه. :)۳. ZACH KING
.
زک کینگ رو شاید همگی به اسم نشناسین. اما مطمئنم ویدیوهایی رو که میسازه دیدهین و چهرهش براتون آشناست (اینستاگرامش، یوتیوبش
). زک
مخفف زاخاریه که همون زکریای خودمونه. King هم که یعنی پادشاه و سلطان. مجدداً برای اینکه فامیلیشو شبیه فامیلی ترجمه کنیم یه ی میذاریم ته سلطان و میشه زکریا سلطانی.۴. ANGELINA JOLIE
.
آنجلینا یعنی فرشته؛ جولی هم یعنی جوان، سرزنده، شاداب. پس آنجلینا جولی رو طبق قانون ساختارشکنانهی خودمون میتونیم زین پس فرشته جوان بنامیم. + کشف شماره ۲: دیدهین جناب خان به رامبد جوان میگه فرشته؟ یعنی الان ما هم فرشته جوان داریم، اونا هم فرشته جوان دارن! تف تو این زندگی! :دی۵. HARRY POTTER
.
گوگل میگه معنای هری یه چیزیه تو مایههای فرمانده محلی، امیر نظامی. ما همون امیر رو برمیگزینیم. Pot هم که یعنی گلدون سفالی و Potter یعنی کوزهگر، سفالگر. پس اجازه بدین شما رو با شخصیت اول پرفروشترین رمان قرن بیستم آشنا کنم: امیر کوزهگر! خخخ به هر چیزی شبیهه جز اسم جادوگر و قهرمان داستان!۶. DAN BROWN
.
اگه نمیشناسینش، مختصراً عرض کنم که فیلم کد داوینچی رو دیدهین؟ اون فیلم اقتباس از کتاب این آقاست. ویکیپدیا میگه که کتابای پرهیجان و جنایی مینویسه. بگذریم. اسم کوچیکش دنه که مخفف دنیل یا همون دانیال خودمونه. Brown هم یعنی قهوهای. پس میشه دانیال قهوهای! چه شانسی آورده تو ایران متولد نشده! نه؟ فکر کن همه قهوهای صدات کنن!:دی
۷. GABRIEL MARQUEZ
.
گابریل یعنی جبرئیل، فرشتهی پیامآور خدا. مارکِز هم یه لقب اشرافی و سلطنتیه. یه چیزیه بین کُنت و دوک. ویکیپدیا میگه ریشهی واژهی مارکز بهمعنای مرزبانه. پس از این به بعد اگه ازتون پرسیدن صد سال تنهایی رو کی نوشته چی میگین؟ آفرین! میگین جبرئیل مرزبان!:دی
۸. GIUSEPPE TORNATORE.
فیلمبینا میشناسن ایشونو. جوزپه تورناتوره یه کارگردان ایتالیاییه. یه فیلم برندهی اسکار هم داره: سینما پارادیزو؛ که اگه ندیدین، حتماً ببینین. از اون فیلماییه که من بهشون میگم فیلمِ مهربون». حالخوبکن و پراحساسه... کجا بودیم؟ رشتهی کلام از دستم دررفت! آهان! جوزپه تورناتوره. جوزپه همون یوسفه. تورناتوره هم معادل turner انگلیسیه؛ یعنی کسی که با شکل دادن به آهن و چوب، چیزمیز میسازه. تو فارسی به این شغل میگن خراطی. بنابراین ترجمهی تحتاللفظیش میشه: یوسف خراط. یا حتی یوسف خراطها! داداش مجید! اگه ایرانی بود، یحتمل خواننده میشد!:))
۹. DAVID SCHWIMMER
.
کسایی که فرندز رو دیدهن، میشناسنش. همون Ross گوگولی خودمونه :)) . دیوید میشه داود. شویمر هم یه واژهی آلمانیه که انگلیسیش میشه swimmer یعنی شناگر. پس دیوید شویمر میشه داود شناگر. +کشف شماره ۳: الان که دقت میکنم میبینم خیلی هم بیحکمت نیستا. شنیدهین میگن طرف آب نمیبینه وگرنه شناگر قابلیه. دقیقاً وصف حال راسه، چند ساعت بعد از دعواش با ریچل! :دی دیدین؟ وقتی سعی میکنیم از دریچهی نگاه یه همزبون به اسم افراد نگاه کنیم، حس متفاوت و جالبی داره. یه جور آشنایی که توی لفظ خالی از معنا نمیشه پیداش کرد. جالبه. نه؟ :) من خودم کلی اسم دیگه هم آماده کرده بودم که بذارم توی این لیست؛ اما دیگه خیلی طولانی میشد. شما چیزی به ذهنتون میرسه به این لیست بیفزایین؟ :) + راستی! نماز روزههاتون قبول. عیدتونممبارک. :)
۲۶ دیدگاه ۱۵۰
۱۴ خرداد ۹۸ ، ۱۴:۰۶دکتر سین
قدیمی ترین مطالب مطالب قدیمی ترDetails
Copyright © 2024 ArchiveBay.com. All rights reserved. Terms of Use | Privacy Policy | DMCA | 2021 | Feedback | Advertising | RSS 2.0