Are you over 18 and want to see adult content?
More Annotations
![Où et Quand : Partir en voyage au bon moment et au bon endroit !](https://www.archivebay.com/archive/7b0c7699-52ad-4ebe-86bb-74726397fa94.png)
Où et Quand : Partir en voyage au bon moment et au bon endroit !
Are you over 18 and want to see adult content?
![SMAC Moving Coil Actuators | Electric Actuators | Voice Coil Actuators | SMAC Corporation](https://www.archivebay.com/archive/a27064b1-08e6-4d75-a78d-99938bd09628.png)
SMAC Moving Coil Actuators | Electric Actuators | Voice Coil Actuators | SMAC Corporation
Are you over 18 and want to see adult content?
![Παλαιοχώρα Χανίων - Palaiochora Chania Crete](https://www.archivebay.com/archive/2dcecdfb-2424-47cc-9f6a-171fdcc4e621.png)
Παλαιοχώρα Χανίων - Palaiochora Chania Crete
Are you over 18 and want to see adult content?
![تحصیل در خارج | راهنمای تحصیل, اخذ پذیرش و بورسیه تحصیلی](https://www.archivebay.com/archive/82407dad-a494-4637-a619-93a8a1d9e6ed.png)
تحصیل در خارج | راهنمای تحصیل, اخذ پذیرش و بورسیه تحصیلی
Are you over 18 and want to see adult content?
![Human Resources Consulting Agency | EastCoast HR Group](https://www.archivebay.com/archive/8ec447bf-0873-444c-962c-1fbbd859600f.png)
Human Resources Consulting Agency | EastCoast HR Group
Are you over 18 and want to see adult content?
![Cultivando Medicina, el Blog sobre el Cultivo de Marihuana Terapéutica](https://www.archivebay.com/archive/a3b6c639-1948-4067-9e39-fa647089f25b.png)
Cultivando Medicina, el Blog sobre el Cultivo de Marihuana Terapéutica
Are you over 18 and want to see adult content?
![A complete backup of trainerslibrary.com](https://www.archivebay.com/archive/f1d9bf60-3b90-4c98-a437-9ebc941c539d.png)
A complete backup of trainerslibrary.com
Are you over 18 and want to see adult content?
![CookEatShare - Ricette Facili e Consigli per la Cucina](https://www.archivebay.com/archive/a4ea5b6d-30bf-4dae-8101-5184e08d5c08.png)
CookEatShare - Ricette Facili e Consigli per la Cucina
Are you over 18 and want to see adult content?
![A complete backup of retro-glamour.com](https://www.archivebay.com/archive/f10a39ed-e017-4e98-8aea-85f59b5a68a5.png)
A complete backup of retro-glamour.com
Are you over 18 and want to see adult content?
Favourite Annotations
![A complete backup of streetscooter.eu](https://www.archivebay.com/archive2/c0eea3fb-93c1-4199-82f1-8de96254af7d.png)
A complete backup of streetscooter.eu
Are you over 18 and want to see adult content?
![A complete backup of fountcollective.com](https://www.archivebay.com/archive2/351bc1f2-addf-409b-8ae4-48b051e6dc6c.png)
A complete backup of fountcollective.com
Are you over 18 and want to see adult content?
![A complete backup of shamelessfans.blogspot.com](https://www.archivebay.com/archive2/922ea2a5-7658-4bdd-a56d-6f808a2c39e1.png)
A complete backup of shamelessfans.blogspot.com
Are you over 18 and want to see adult content?
![A complete backup of wazifailaaj.blogspot.com](https://www.archivebay.com/archive2/2040635c-cad4-44e8-b2e0-b3c59dc8ca62.png)
A complete backup of wazifailaaj.blogspot.com
Are you over 18 and want to see adult content?
![A complete backup of pearlfarmresort.com](https://www.archivebay.com/archive2/ed1dc376-8cc5-4441-a00a-9f81534d470f.png)
A complete backup of pearlfarmresort.com
Are you over 18 and want to see adult content?
![A complete backup of thaithisforfood.com.au](https://www.archivebay.com/archive2/5c6f99bb-075a-4a61-b44a-968708efb97a.png)
A complete backup of thaithisforfood.com.au
Are you over 18 and want to see adult content?
![A complete backup of motonhapkhauchauau.com](https://www.archivebay.com/archive2/08049c13-c4ae-4619-aebc-ccd8ac6e9f6f.png)
A complete backup of motonhapkhauchauau.com
Are you over 18 and want to see adult content?
![A complete backup of thetarotguide.com](https://www.archivebay.com/archive2/0aafefd5-b580-4f84-81c0-d94a5965abd6.png)
A complete backup of thetarotguide.com
Are you over 18 and want to see adult content?
Text
A BRIEF BIOGRAPHY
A Brief Biography. Hossein Dowlatabadi, the son of Abdolrasoul and Fatemeh, the sixth son of the family, was born in the spring of 1326 in the village of Dowlatabad (second district of Sabzevar). He attended Massoud Sa'ad Elementary school in Dowlatabad, and like most other village lads, he labored in the fields at such agriculturaltasks as
زندگی نامه
حسین دولت آبادی کار، آثار، زندگی حسین دولت آبادی، فرزند فاطمه و عبدالرسول (پسر ششم خانواده) در بهار سال ۱۳۲۶ در روستای دولت آباد، (ناحیة ۲ سبزوار) به دنیا آمد، دوران ابتدائی را در دبستان مسعود سعد روستای دولت آباد از سرنمايشنامه
آدم سنگی داستان زندگی و مبارزه سه برادر و دوستان و همکاران آنها است که چند سال پيش از آذربايجان به تهران مهاجرت کردهاند.اين سه برادر ناتنی سابقه فعاليّت سياسی دارند و بعد از شکست حزب هر کدام به دنبال بخت خودمیروند.
رمان | حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE میانه مردی پرحرف، سرزنده، تند و تیز و بشاش، به نام آقارضا دو اتاق طبقة پائین خانهاش را به ما اجاره داده بود. این طبقة همکف فقط دو تا اتاق نیمه تاریک داشت که درهای دولنگة چوبی آنها بهراهرو
خون اژدها
از خیر دریا و ساحلگذشتم و دست شیوا راگرفتم و همپای او از حاشیة باریکه آبی که از میان نیزار میگذشت، آرام آرام رو به دهکدة مجاور ویلا راه افتادم. طبیعت سر سبز شمال ایران و جنگل برای زنی که از جنوب آمده بود، تازگییادداشت
نقل از دفتر یادداشت ها. گاهی که افسرده و دلتنگ بودم، از شهر و شلوغی بیرون میزدم، به قولآن همکار مراکشی، سیّارهام را درجلگهای خلوت و دور از آبادی رها میکردم، آرام آرام تا کاکل تپّهای بالا میرفتم و مدتی به نامه | حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE در سال 1351خورشیدی، نزدیک بهنیم قرن پیش، پیتر بروک کارگردان نامدار انگلیسی، به مناسبت جشن هنر شیراز به ایران دعوت شده بود و گویا اجرای نقش خشاریارشاه را به محمود دولت آبادی که در آن روزگار هنرپیشة تأتر بود، پیشنهاد گفتار در رسانهها ۱- بسياري نويسندگان خوب داخلي مهاجرت كردند براي رسيدن به دنيايي بهتر و براي راحت تر نوشتن اما به استثناي چند نفر كه تعدادشان از انگشت هاي يك دست هم فراتر نمي رود، ما هيچ فعاليت و اثري از ديگر نويسندگان نمي بينيم شماشیشة عینک
روی شیشة عینکم خط افتاده، یک سال پیش به محمودی تلفن زدم، گفتم روی شیشة عینکمخط افتاده.
حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE نویسنده - «حسین دولت آبادی، فرزند فاطمه و عبدالرسول (پسر ششم خانواده) در بهار سال ۱۳۲۶ در روستای دولت آباد، (ناحیة ۲ سبزوار) به دنیا آمد، دوران ابتدائی را دردبستان مسعود سعد روستای دولت آباد از سر گذراند و مانند سایرA BRIEF BIOGRAPHY
A Brief Biography. Hossein Dowlatabadi, the son of Abdolrasoul and Fatemeh, the sixth son of the family, was born in the spring of 1326 in the village of Dowlatabad (second district of Sabzevar). He attended Massoud Sa'ad Elementary school in Dowlatabad, and like most other village lads, he labored in the fields at such agriculturaltasks as
زندگی نامه
حسین دولت آبادی کار، آثار، زندگی حسین دولت آبادی، فرزند فاطمه و عبدالرسول (پسر ششم خانواده) در بهار سال ۱۳۲۶ در روستای دولت آباد، (ناحیة ۲ سبزوار) به دنیا آمد، دوران ابتدائی را در دبستان مسعود سعد روستای دولت آباد از سرنمايشنامه
آدم سنگی داستان زندگی و مبارزه سه برادر و دوستان و همکاران آنها است که چند سال پيش از آذربايجان به تهران مهاجرت کردهاند.اين سه برادر ناتنی سابقه فعاليّت سياسی دارند و بعد از شکست حزب هر کدام به دنبال بخت خودمیروند.
رمان | حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE میانه مردی پرحرف، سرزنده، تند و تیز و بشاش، به نام آقارضا دو اتاق طبقة پائین خانهاش را به ما اجاره داده بود. این طبقة همکف فقط دو تا اتاق نیمه تاریک داشت که درهای دولنگة چوبی آنها بهراهرو
خون اژدها
از خیر دریا و ساحلگذشتم و دست شیوا راگرفتم و همپای او از حاشیة باریکه آبی که از میان نیزار میگذشت، آرام آرام رو به دهکدة مجاور ویلا راه افتادم. طبیعت سر سبز شمال ایران و جنگل برای زنی که از جنوب آمده بود، تازگییادداشت
نقل از دفتر یادداشت ها. گاهی که افسرده و دلتنگ بودم، از شهر و شلوغی بیرون میزدم، به قولآن همکار مراکشی، سیّارهام را درجلگهای خلوت و دور از آبادی رها میکردم، آرام آرام تا کاکل تپّهای بالا میرفتم و مدتی به نامه | حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE در سال 1351خورشیدی، نزدیک بهنیم قرن پیش، پیتر بروک کارگردان نامدار انگلیسی، به مناسبت جشن هنر شیراز به ایران دعوت شده بود و گویا اجرای نقش خشاریارشاه را به محمود دولت آبادی که در آن روزگار هنرپیشة تأتر بود، پیشنهاد گفتار در رسانهها ۱- بسياري نويسندگان خوب داخلي مهاجرت كردند براي رسيدن به دنيايي بهتر و براي راحت تر نوشتن اما به استثناي چند نفر كه تعدادشان از انگشت هاي يك دست هم فراتر نمي رود، ما هيچ فعاليت و اثري از ديگر نويسندگان نمي بينيم شماشیشة عینک
روی شیشة عینکم خط افتاده، یک سال پیش به محمودی تلفن زدم، گفتم روی شیشة عینکمخط افتاده.
رمان | حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE میانه مردی پرحرف، سرزنده، تند و تیز و بشاش، به نام آقارضا دو اتاق طبقة پائین خانهاش را به ما اجاره داده بود. این طبقة همکف فقط دو تا اتاق نیمه تاریک داشت که درهای دولنگة چوبی آنها بهراهرو
تماس | حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE ماه مجروح. مجموعه آثار کمال رفعت صفائی گفتگو با حسین دولت آبادی نویسندهتبعیدی
نمايشنامه
آدم سنگی داستان زندگی و مبارزه سه برادر و دوستان و همکاران آنها است که چند سال پيش از آذربايجان به تهران مهاجرت کردهاند.اين سه برادر ناتنی سابقه فعاليّت سياسی دارند و بعد از شکست حزب هر کدام به دنبال بخت خودمیروند.
نامه | حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE در سال 1351خورشیدی، نزدیک بهنیم قرن پیش، پیتر بروک کارگردان نامدار انگلیسی، به مناسبت جشن هنر شیراز به ایران دعوت شده بود و گویا اجرای نقش خشاریارشاه را به محمود دولت آبادی که در آن روزگار هنرپیشة تأتر بود، پیشنهاد آقایِ اطلسی نقل از «ماه مجروح» مجموعه آثار کمال رفعت صفائی آقای اطلسی تا همین پارسال با ما همخانه بود، خودش میگفت: «در مورد خودش کمتر قضاوت میکرد» منهم به هر حال نمیتوانستم به صراحت بگویم دیوانه شدهاست. خوانش تاریخ از لابهلای ادبیات در رمان «زندان سکندرTRANSLATE THIS PAGE یادداشت رادیو فرانسه rfi درباره رمان زندان سکندر» تازهترین اثر حسین دولتآبادی، رمان سه جلدی "زندان سکندر" است که به تازگی از سوی نشر "ناکجا" در پاریس منتشر شده است.دارکوب
از آن شهر بزککرده بیزار شده بود و دیگر مانند روزهای اوّل به هیچ چیزی با شیفتگی و حیرت خیره نگاه نمیکرد. آثار با شکوه باستانی، معجزة معماری، زرق و برق چشمگیر ویترینها، نمای زیبای ساختمانها، آنهمه رنگ و روغن و نور و نقل از «کبودان» در کتاب «صد سال داستان نويسی در ايرانTRANSLATE THIS PAGE حسين دولت آبادی در رمان ۶۷۰ صفحه ای کبودان( ۱۳۵۷) زندگی کارگـران مهاجر در بنادر و جزاير خليج فارس را از نظرگاهی عبوس توصيـف می کند. داستان در بارة هزاران آواره ای است که همة نقاط کشور به اميّد کاری پر در آمد روانة جنوب می زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار انسان تبعیدی و مهاجر، به همهچیز و حتا به لحن کلام میزبان و طرز نگاه او حساس و بدبین است، انسان تبعیدی و مهاجر انگار بر سر سفره بیگانه نشسته است و دستش به سختی به سفره دراز میشود، مدام از گوشه چشم صاحبخانه را گُداری... من رمان «گُدار» را یکی دو ماه پیش خواندمTRANSLATE THIS PAGE من رمان گُدار را یکی دو ماه پیش خواندم و لازم میدانم این چند خط را بنویسم. به گمان من این نوشته یکی از زیباترین و قویترین روایتهای ادبیّات نوین ایرانی است و حکایتی بر جا ماندنی. من از جلد اوّل و دوّم این کتاب خوشم آمد و سبک حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE نویسنده - «حسین دولت آبادی، فرزند فاطمه و عبدالرسول (پسر ششم خانواده) در بهار سال ۱۳۲۶ در روستای دولت آباد، (ناحیة ۲ سبزوار) به دنیا آمد، دوران ابتدائی را دردبستان مسعود سعد روستای دولت آباد از سر گذراند و مانند سایرA BRIEF BIOGRAPHY
A Brief Biography. Hossein Dowlatabadi, the son of Abdolrasoul and Fatemeh, the sixth son of the family, was born in the spring of 1326 in the village of Dowlatabad (second district of Sabzevar). He attended Massoud Sa'ad Elementary school in Dowlatabad, and like most other village lads, he labored in the fields at such agriculturaltasks as
زندگی نامه
حسین دولت آبادی کار، آثار، زندگی حسین دولت آبادی، فرزند فاطمه و عبدالرسول (پسر ششم خانواده) در بهار سال ۱۳۲۶ در روستای دولت آباد، (ناحیة ۲ سبزوار) به دنیا آمد، دوران ابتدائی را در دبستان مسعود سعد روستای دولت آباد از سر رمان | حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE میانه مردی پرحرف، سرزنده، تند و تیز و بشاش، به نام آقارضا دو اتاق طبقة پائین خانهاش را به ما اجاره داده بود. این طبقة همکف فقط دو تا اتاق نیمه تاریک داشت که درهای دولنگة چوبی آنها بهراهرو
نمايشنامه
آدم سنگی داستان زندگی و مبارزه سه برادر و دوستان و همکاران آنها است که چند سال پيش از آذربايجان به تهران مهاجرت کردهاند.اين سه برادر ناتنی سابقه فعاليّت سياسی دارند و بعد از شکست حزب هر کدام به دنبال بخت خودمیروند.
خون اژدها
از خیر دریا و ساحلگذشتم و دست شیوا راگرفتم و همپای او از حاشیة باریکه آبی که از میان نیزار میگذشت، آرام آرام رو به دهکدة مجاور ویلا راه افتادم. طبیعت سر سبز شمال ایران و جنگل برای زنی که از جنوب آمده بود، تازگییادداشت
نقل از دفتر یادداشت ها. گاهی که افسرده و دلتنگ بودم، از شهر و شلوغی بیرون میزدم، به قولآن همکار مراکشی، سیّارهام را درجلگهای خلوت و دور از آبادی رها میکردم، آرام آرام تا کاکل تپّهای بالا میرفتم و مدتی به نامه | حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE در سال 1351خورشیدی، نزدیک بهنیم قرن پیش، پیتر بروک کارگردان نامدار انگلیسی، به مناسبت جشن هنر شیراز به ایران دعوت شده بود و گویا اجرای نقش خشاریارشاه را به محمود دولت آبادی که در آن روزگار هنرپیشة تأتر بود، پیشنهاد گفتار در رسانهها ۱- بسياري نويسندگان خوب داخلي مهاجرت كردند براي رسيدن به دنيايي بهتر و براي راحت تر نوشتن اما به استثناي چند نفر كه تعدادشان از انگشت هاي يك دست هم فراتر نمي رود، ما هيچ فعاليت و اثري از ديگر نويسندگان نمي بينيم شماشیشة عینک
روی شیشة عینکم خط افتاده، یک سال پیش به محمودی تلفن زدم، گفتم روی شیشة عینکمخط افتاده.
حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE نویسنده - «حسین دولت آبادی، فرزند فاطمه و عبدالرسول (پسر ششم خانواده) در بهار سال ۱۳۲۶ در روستای دولت آباد، (ناحیة ۲ سبزوار) به دنیا آمد، دوران ابتدائی را دردبستان مسعود سعد روستای دولت آباد از سر گذراند و مانند سایرA BRIEF BIOGRAPHY
A Brief Biography. Hossein Dowlatabadi, the son of Abdolrasoul and Fatemeh, the sixth son of the family, was born in the spring of 1326 in the village of Dowlatabad (second district of Sabzevar). He attended Massoud Sa'ad Elementary school in Dowlatabad, and like most other village lads, he labored in the fields at such agriculturaltasks as
زندگی نامه
حسین دولت آبادی کار، آثار، زندگی حسین دولت آبادی، فرزند فاطمه و عبدالرسول (پسر ششم خانواده) در بهار سال ۱۳۲۶ در روستای دولت آباد، (ناحیة ۲ سبزوار) به دنیا آمد، دوران ابتدائی را در دبستان مسعود سعد روستای دولت آباد از سر رمان | حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE میانه مردی پرحرف، سرزنده، تند و تیز و بشاش، به نام آقارضا دو اتاق طبقة پائین خانهاش را به ما اجاره داده بود. این طبقة همکف فقط دو تا اتاق نیمه تاریک داشت که درهای دولنگة چوبی آنها بهراهرو
نمايشنامه
آدم سنگی داستان زندگی و مبارزه سه برادر و دوستان و همکاران آنها است که چند سال پيش از آذربايجان به تهران مهاجرت کردهاند.اين سه برادر ناتنی سابقه فعاليّت سياسی دارند و بعد از شکست حزب هر کدام به دنبال بخت خودمیروند.
خون اژدها
از خیر دریا و ساحلگذشتم و دست شیوا راگرفتم و همپای او از حاشیة باریکه آبی که از میان نیزار میگذشت، آرام آرام رو به دهکدة مجاور ویلا راه افتادم. طبیعت سر سبز شمال ایران و جنگل برای زنی که از جنوب آمده بود، تازگییادداشت
نقل از دفتر یادداشت ها. گاهی که افسرده و دلتنگ بودم، از شهر و شلوغی بیرون میزدم، به قولآن همکار مراکشی، سیّارهام را درجلگهای خلوت و دور از آبادی رها میکردم، آرام آرام تا کاکل تپّهای بالا میرفتم و مدتی به نامه | حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE در سال 1351خورشیدی، نزدیک بهنیم قرن پیش، پیتر بروک کارگردان نامدار انگلیسی، به مناسبت جشن هنر شیراز به ایران دعوت شده بود و گویا اجرای نقش خشاریارشاه را به محمود دولت آبادی که در آن روزگار هنرپیشة تأتر بود، پیشنهاد گفتار در رسانهها ۱- بسياري نويسندگان خوب داخلي مهاجرت كردند براي رسيدن به دنيايي بهتر و براي راحت تر نوشتن اما به استثناي چند نفر كه تعدادشان از انگشت هاي يك دست هم فراتر نمي رود، ما هيچ فعاليت و اثري از ديگر نويسندگان نمي بينيم شماشیشة عینک
روی شیشة عینکم خط افتاده، یک سال پیش به محمودی تلفن زدم، گفتم روی شیشة عینکمخط افتاده.
رمان | حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE میانه مردی پرحرف، سرزنده، تند و تیز و بشاش، به نام آقارضا دو اتاق طبقة پائین خانهاش را به ما اجاره داده بود. این طبقة همکف فقط دو تا اتاق نیمه تاریک داشت که درهای دولنگة چوبی آنها بهراهرو
تماس | حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE ماه مجروح. مجموعه آثار کمال رفعت صفائی گفتگو با حسین دولت آبادی نویسندهتبعیدی
نمايشنامه
آدم سنگی داستان زندگی و مبارزه سه برادر و دوستان و همکاران آنها است که چند سال پيش از آذربايجان به تهران مهاجرت کردهاند.اين سه برادر ناتنی سابقه فعاليّت سياسی دارند و بعد از شکست حزب هر کدام به دنبال بخت خودمیروند.
نامه | حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE در سال 1351خورشیدی، نزدیک بهنیم قرن پیش، پیتر بروک کارگردان نامدار انگلیسی، به مناسبت جشن هنر شیراز به ایران دعوت شده بود و گویا اجرای نقش خشاریارشاه را به محمود دولت آبادی که در آن روزگار هنرپیشة تأتر بود، پیشنهاد آقایِ اطلسی نقل از «ماه مجروح» مجموعه آثار کمال رفعت صفائی آقای اطلسی تا همین پارسال با ما همخانه بود، خودش میگفت: «در مورد خودش کمتر قضاوت میکرد» منهم به هر حال نمیتوانستم به صراحت بگویم دیوانه شدهاست.دارکوب
از آن شهر بزککرده بیزار شده بود و دیگر مانند روزهای اوّل به هیچ چیزی با شیفتگی و حیرت خیره نگاه نمیکرد. آثار با شکوه باستانی، معجزة معماری، زرق و برق چشمگیر ویترینها، نمای زیبای ساختمانها، آنهمه رنگ و روغن و نور و خوانش تاریخ از لابهلای ادبیات در رمان «زندان سکندرTRANSLATE THIS PAGE یادداشت رادیو فرانسه rfi درباره رمان زندان سکندر» تازهترین اثر حسین دولتآبادی، رمان سه جلدی "زندان سکندر" است که به تازگی از سوی نشر "ناکجا" در پاریس منتشر شده است. نقل از «کبودان» در کتاب «صد سال داستان نويسی در ايرانTRANSLATE THIS PAGE حسين دولت آبادی در رمان ۶۷۰ صفحه ای کبودان( ۱۳۵۷) زندگی کارگـران مهاجر در بنادر و جزاير خليج فارس را از نظرگاهی عبوس توصيـف می کند. داستان در بارة هزاران آواره ای است که همة نقاط کشور به اميّد کاری پر در آمد روانة جنوب می زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار انسان تبعیدی و مهاجر، به همهچیز و حتا به لحن کلام میزبان و طرز نگاه او حساس و بدبین است، انسان تبعیدی و مهاجر انگار بر سر سفره بیگانه نشسته است و دستش به سختی به سفره دراز میشود، مدام از گوشه چشم صاحبخانه را گُداری... من رمان «گُدار» را یکی دو ماه پیش خواندمTRANSLATE THIS PAGE من رمان گُدار را یکی دو ماه پیش خواندم و لازم میدانم این چند خط را بنویسم. به گمان من این نوشته یکی از زیباترین و قویترین روایتهای ادبیّات نوین ایرانی است و حکایتی بر جا ماندنی. من از جلد اوّل و دوّم این کتاب خوشم آمد و سبک حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE نویسنده - «حسین دولت آبادی، فرزند فاطمه و عبدالرسول (پسر ششم خانواده) در بهار سال ۱۳۲۶ در روستای دولت آباد، (ناحیة ۲ سبزوار) به دنیا آمد، دوران ابتدائی را دردبستان مسعود سعد روستای دولت آباد از سر گذراند و مانند سایرA BRIEF BIOGRAPHY
A Brief Biography. Hossein Dowlatabadi, the son of Abdolrasoul and Fatemeh, the sixth son of the family, was born in the spring of 1326 in the village of Dowlatabad (second district of Sabzevar). He attended Massoud Sa'ad Elementary school in Dowlatabad, and like most other village lads, he labored in the fields at such agriculturaltasks as
زندگی نامه
حسین دولت آبادی کار، آثار، زندگی حسین دولت آبادی، فرزند فاطمه و عبدالرسول (پسر ششم خانواده) در بهار سال ۱۳۲۶ در روستای دولت آباد، (ناحیة ۲ سبزوار) به دنیا آمد، دوران ابتدائی را در دبستان مسعود سعد روستای دولت آباد از سر رمان | حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE میانه مردی پرحرف، سرزنده، تند و تیز و بشاش، به نام آقارضا دو اتاق طبقة پائین خانهاش را به ما اجاره داده بود. این طبقة همکف فقط دو تا اتاق نیمه تاریک داشت که درهای دولنگة چوبی آنها بهراهرو
کتاب | حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE قلعة گالپاها- فصل 27 . شرنگ در فرهنگها به معنای زهر، سّم و هر چیز تلخ آمده بود، گیرم در قلعة گالپاها، شرنگ جشنی بیچیز و مردانه بود که نوجوانها و جوانها هر از گاهی در حیاط خاکی خانهای بر پا میکردند و شوبازی به مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادیTRANSLATE THIS PAGE هنر همیشه، هنر مردمانی خاص در مرحلة مشخصی از تحوّل تاریخی است «بلینسکی» کمال رفعت صفائی، یکی از چهرههای درخشان شعر معاصر ایران در آغاز جوانی و در اوج شکوفائی، در انزوایِ تبعید، در اتاقکی پر از دارو و دلتنگی، با درد و مقاله | حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE مقاله هائی که زير عنوان « نگاه سيّاره!» از نظر شما می گذرد، طی بيست سال (۱۹۸۹ – ۲۰۰۹ميلادی) در خارج از کشور (فرانسه) و در فرصت و به مناسبت های گوناگون نوشته شده اند. شماری از اين مقاله ها در نشريات خارج از کشور به چاپ رسيده طوطیان شکر شکن ملاّ چروی قلعه ی گالپاها «6» ماجرای زنبور و معاملة مرد غریبه، داستانِ طنزآمیزی بود که من از زبان زن علیسیرضا شنیدم و تا سالهای سال فراموش نکردم. شاید راز ماندگاری قصّه، در انسجام، اختصار و طنزی بود که با مهارت و ظرافت در تار و تأملی بر سانسور و نمایشگاه کتاب « بدونسانسور»
نمایشگاه کتاب، هر ساله، در همة کشورهای دنیا، از جمله ایران برگزار میشود، ولی آنچه که در آگهی تبلیغاتی « بروشور» نمایشگاه کتاب خارج از ایران (پارسال و امسال 2016 و 2017) توجه همه را جلب میکرد: قید و یا تأکید «بدون سانسور!!» خوانش تاریخ از لابهلای ادبیات در رمان «زندان سکندرTRANSLATE THIS PAGE یادداشت رادیو فرانسه rfi درباره رمان زندان سکندر» تازهترین اثر حسین دولتآبادی، رمان سه جلدی "زندان سکندر" است که به تازگی از سوی نشر "ناکجا" در پاریس منتشر شده است. حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE نویسنده - «حسین دولت آبادی، فرزند فاطمه و عبدالرسول (پسر ششم خانواده) در بهار سال ۱۳۲۶ در روستای دولت آباد، (ناحیة ۲ سبزوار) به دنیا آمد، دوران ابتدائی را دردبستان مسعود سعد روستای دولت آباد از سر گذراند و مانند سایرA BRIEF BIOGRAPHY
A Brief Biography. Hossein Dowlatabadi, the son of Abdolrasoul and Fatemeh, the sixth son of the family, was born in the spring of 1326 in the village of Dowlatabad (second district of Sabzevar). He attended Massoud Sa'ad Elementary school in Dowlatabad, and like most other village lads, he labored in the fields at such agriculturaltasks as
زندگی نامه
حسین دولت آبادی کار، آثار، زندگی حسین دولت آبادی، فرزند فاطمه و عبدالرسول (پسر ششم خانواده) در بهار سال ۱۳۲۶ در روستای دولت آباد، (ناحیة ۲ سبزوار) به دنیا آمد، دوران ابتدائی را در دبستان مسعود سعد روستای دولت آباد از سر رمان | حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE میانه مردی پرحرف، سرزنده، تند و تیز و بشاش، به نام آقارضا دو اتاق طبقة پائین خانهاش را به ما اجاره داده بود. این طبقة همکف فقط دو تا اتاق نیمه تاریک داشت که درهای دولنگة چوبی آنها بهراهرو
کتاب | حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE قلعة گالپاها- فصل 27 . شرنگ در فرهنگها به معنای زهر، سّم و هر چیز تلخ آمده بود، گیرم در قلعة گالپاها، شرنگ جشنی بیچیز و مردانه بود که نوجوانها و جوانها هر از گاهی در حیاط خاکی خانهای بر پا میکردند و شوبازی به مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادیTRANSLATE THIS PAGE هنر همیشه، هنر مردمانی خاص در مرحلة مشخصی از تحوّل تاریخی است «بلینسکی» کمال رفعت صفائی، یکی از چهرههای درخشان شعر معاصر ایران در آغاز جوانی و در اوج شکوفائی، در انزوایِ تبعید، در اتاقکی پر از دارو و دلتنگی، با درد و مقاله | حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE مقاله هائی که زير عنوان « نگاه سيّاره!» از نظر شما می گذرد، طی بيست سال (۱۹۸۹ – ۲۰۰۹ميلادی) در خارج از کشور (فرانسه) و در فرصت و به مناسبت های گوناگون نوشته شده اند. شماری از اين مقاله ها در نشريات خارج از کشور به چاپ رسيده طوطیان شکر شکن ملاّ چروی قلعه ی گالپاها «6» ماجرای زنبور و معاملة مرد غریبه، داستانِ طنزآمیزی بود که من از زبان زن علیسیرضا شنیدم و تا سالهای سال فراموش نکردم. شاید راز ماندگاری قصّه، در انسجام، اختصار و طنزی بود که با مهارت و ظرافت در تار و تأملی بر سانسور و نمایشگاه کتاب « بدونسانسور»
نمایشگاه کتاب، هر ساله، در همة کشورهای دنیا، از جمله ایران برگزار میشود، ولی آنچه که در آگهی تبلیغاتی « بروشور» نمایشگاه کتاب خارج از ایران (پارسال و امسال 2016 و 2017) توجه همه را جلب میکرد: قید و یا تأکید «بدون سانسور!!» خوانش تاریخ از لابهلای ادبیات در رمان «زندان سکندرTRANSLATE THIS PAGE یادداشت رادیو فرانسه rfi درباره رمان زندان سکندر» تازهترین اثر حسین دولتآبادی، رمان سه جلدی "زندان سکندر" است که به تازگی از سوی نشر "ناکجا" در پاریس منتشر شده است. گربه زیر باران آن گلولهای که در آشیانة عقاب به شقیقة نریمان پازندی شلیک کرده بودم، اگر چه او را از مخمصه و دغدغه نجات داده بود، ولی مرا مانند مگسی درتار عنکبوت به دام انداخته بود. باید شبها و روزهای زیادی تنها میماندم، به غروبِ ماه در مرداب زمان آرام آرام، بیسر و صدا میگذرد و فراموشی مانند ذرّات گرد و غبار برخاطر آدمی مینشیند. زمان اگرچه زخمهای ناسور جان را درمان نمیکند، ولی فراموشی به مرور زمان، مانند مرهمیآنها را التیام میبخشد.یادداشت
نقل از دفتر یادداشت ها. گاهی که افسرده و دلتنگ بودم، از شهر و شلوغی بیرون میزدم، به قولآن همکار مراکشی، سیّارهام را درجلگهای خلوت و دور از آبادی رها میکردم، آرام آرام تا کاکل تپّهای بالا میرفتم و مدتی به گذر از شب طوبا دیری است که بسیاری از هنرمندان و نویسندگان به این باور رسیدهاند که برای تعبیر هنرمندانۀ هستی و بیان واقعیت پیچیدهای که نامش زندگی و مضمونش انسان و همۀ مسائل درونی و بیرونی اوست ناچارند از مرزهای قدیمی وشناخته شدۀ
مصاحبه با خانم آزاده دواچی حسین دولت آبادی از نویسندگان به نام معاصر ایرانی است که در فرانسه اقامت دارد. او در سال 1326 در روستای دولت آباد سبزوار متولد شد. از همان آغاز نو جوانی ( سیزده سالگی) به پایتخت مهاجرت کرد و در ساله نامه | حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE در سال 1351خورشیدی، نزدیک بهنیم قرن پیش، پیتر بروک کارگردان نامدار انگلیسی، به مناسبت جشن هنر شیراز به ایران دعوت شده بود و گویا اجرای نقش خشاریارشاه را به محمود دولت آبادی که در آن روزگار هنرپیشة تأتر بود، پیشنهاد خوانش تاریخ از لابهلای ادبیات در رمان «زندان سکندرTRANSLATE THIS PAGE یادداشت رادیو فرانسه rfi درباره رمان زندان سکندر» تازهترین اثر حسین دولتآبادی، رمان سه جلدی "زندان سکندر" است که به تازگی از سوی نشر "ناکجا" در پاریس منتشر شده است. طوطیان شکر شکن ملاّ چروی قلعه ی گالپاها «6» ماجرای زنبور و معاملة مرد غریبه، داستانِ طنزآمیزی بود که من از زبان زن علیسیرضا شنیدم و تا سالهای سال فراموش نکردم. شاید راز ماندگاری قصّه، در انسجام، اختصار و طنزی بود که با مهارت و ظرافت در تار و شاخ بزُ بر کمر من، به خیال خنجر من قلعه ی گالپاها «7» شعرها و افسانهها مانند سنگ نوشتههای قدیمی و تاریخی بر لوح حافظهام حک میشدند تا در بزرگسالی، در موقعیّتهای باریک و مشابه به یاد دلاک تیزهوش میافتادم، شعری از خاطرم میگذشت، یا صحنهای در بهار و عروسی ِ گنجشکها آخر بهار به قصر فيروزه آمد و دوباره موريانه ها را به جانم انداخت. جيران آتشي به ديدارم آمده بود و من تمام مدّت رو به روي آينه ايستاده بودم و به مردي نگاه مي كردم كه چهره اش زير فشار آرام آرام درهم مي شكست و حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE نویسنده - «حسین دولت آبادی، فرزند فاطمه و عبدالرسول (پسر ششم خانواده) در بهار سال ۱۳۲۶ در روستای دولت آباد، (ناحیة ۲ سبزوار) به دنیا آمد، دوران ابتدائی را دردبستان مسعود سعد روستای دولت آباد از سر گذراند و مانند سایرA BRIEF BIOGRAPHY
A Brief Biography. Hossein Dowlatabadi, the son of Abdolrasoul and Fatemeh, the sixth son of the family, was born in the spring of 1326 in the village of Dowlatabad (second district of Sabzevar). He attended Massoud Sa'ad Elementary school in Dowlatabad, and like most other village lads, he labored in the fields at such agriculturaltasks as
زندگی نامه
حسین دولت آبادی کار، آثار، زندگی حسین دولت آبادی، فرزند فاطمه و عبدالرسول (پسر ششم خانواده) در بهار سال ۱۳۲۶ در روستای دولت آباد، (ناحیة ۲ سبزوار) به دنیا آمد، دوران ابتدائی را در دبستان مسعود سعد روستای دولت آباد از سر EINE KURZE BIOGRAPHIE Hossein Dowlatabadi Leben und Werke: Hossein Dowlatabadi wurde als 6. Kind von Fatemeh und Abdolrasool im Frühling 1948 in Dowlatabad, einem Dorf in der Stadt Sabzewar geboren. Die Primarschule hat er in der Schule «Masoud Saad» in Dowlatabad besucht. Wie auch andere Kinder musste er bis zu seiner Jugendzeit diverse schwere landwirtschaftliche Arbeiten vollbringen und als Hirt رمان | حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE میانه مردی پرحرف، سرزنده، تند و تیز و بشاش، به نام آقارضا دو اتاق طبقة پائین خانهاش را به ما اجاره داده بود. این طبقة همکف فقط دو تا اتاق نیمه تاریک داشت که درهای دولنگة چوبی آنها بهراهرو
کتاب | حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE قلعة گالپاها- فصل 27 . شرنگ در فرهنگها به معنای زهر، سّم و هر چیز تلخ آمده بود، گیرم در قلعة گالپاها، شرنگ جشنی بیچیز و مردانه بود که نوجوانها و جوانها هر از گاهی در حیاط خاکی خانهای بر پا میکردند و شوبازی بهخون اژدها
از خیر دریا و ساحلگذشتم و دست شیوا راگرفتم و همپای او از حاشیة باریکه آبی که از میان نیزار میگذشت، آرام آرام رو به دهکدة مجاور ویلا راه افتادم. طبیعت سر سبز شمال ایران و جنگل برای زنی که از جنوب آمده بود، تازگی خوانش تاریخ از لابهلای ادبیات در رمان «زندان سکندرTRANSLATE THIS PAGE یادداشت رادیو فرانسه rfi درباره رمان زندان سکندر» تازهترین اثر حسین دولتآبادی، رمان سه جلدی "زندان سکندر" است که به تازگی از سوی نشر "ناکجا" در پاریس منتشر شده است.یادداشت
نقل از دفتر یادداشت ها. گاهی که افسرده و دلتنگ بودم، از شهر و شلوغی بیرون میزدم، به قولآن همکار مراکشی، سیّارهام را درجلگهای خلوت و دور از آبادی رها میکردم، آرام آرام تا کاکل تپّهای بالا میرفتم و مدتی به نامه | حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE در سال 1351خورشیدی، نزدیک بهنیم قرن پیش، پیتر بروک کارگردان نامدار انگلیسی، به مناسبت جشن هنر شیراز به ایران دعوت شده بود و گویا اجرای نقش خشاریارشاه را به محمود دولت آبادی که در آن روزگار هنرپیشة تأتر بود، پیشنهاد حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE نویسنده - «حسین دولت آبادی، فرزند فاطمه و عبدالرسول (پسر ششم خانواده) در بهار سال ۱۳۲۶ در روستای دولت آباد، (ناحیة ۲ سبزوار) به دنیا آمد، دوران ابتدائی را دردبستان مسعود سعد روستای دولت آباد از سر گذراند و مانند سایرA BRIEF BIOGRAPHY
A Brief Biography. Hossein Dowlatabadi, the son of Abdolrasoul and Fatemeh, the sixth son of the family, was born in the spring of 1326 in the village of Dowlatabad (second district of Sabzevar). He attended Massoud Sa'ad Elementary school in Dowlatabad, and like most other village lads, he labored in the fields at such agriculturaltasks as
زندگی نامه
حسین دولت آبادی کار، آثار، زندگی حسین دولت آبادی، فرزند فاطمه و عبدالرسول (پسر ششم خانواده) در بهار سال ۱۳۲۶ در روستای دولت آباد، (ناحیة ۲ سبزوار) به دنیا آمد، دوران ابتدائی را در دبستان مسعود سعد روستای دولت آباد از سر EINE KURZE BIOGRAPHIE Hossein Dowlatabadi Leben und Werke: Hossein Dowlatabadi wurde als 6. Kind von Fatemeh und Abdolrasool im Frühling 1948 in Dowlatabad, einem Dorf in der Stadt Sabzewar geboren. Die Primarschule hat er in der Schule «Masoud Saad» in Dowlatabad besucht. Wie auch andere Kinder musste er bis zu seiner Jugendzeit diverse schwere landwirtschaftliche Arbeiten vollbringen und als Hirt رمان | حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE میانه مردی پرحرف، سرزنده، تند و تیز و بشاش، به نام آقارضا دو اتاق طبقة پائین خانهاش را به ما اجاره داده بود. این طبقة همکف فقط دو تا اتاق نیمه تاریک داشت که درهای دولنگة چوبی آنها بهراهرو
کتاب | حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE قلعة گالپاها- فصل 27 . شرنگ در فرهنگها به معنای زهر، سّم و هر چیز تلخ آمده بود، گیرم در قلعة گالپاها، شرنگ جشنی بیچیز و مردانه بود که نوجوانها و جوانها هر از گاهی در حیاط خاکی خانهای بر پا میکردند و شوبازی بهخون اژدها
از خیر دریا و ساحلگذشتم و دست شیوا راگرفتم و همپای او از حاشیة باریکه آبی که از میان نیزار میگذشت، آرام آرام رو به دهکدة مجاور ویلا راه افتادم. طبیعت سر سبز شمال ایران و جنگل برای زنی که از جنوب آمده بود، تازگی خوانش تاریخ از لابهلای ادبیات در رمان «زندان سکندرTRANSLATE THIS PAGE یادداشت رادیو فرانسه rfi درباره رمان زندان سکندر» تازهترین اثر حسین دولتآبادی، رمان سه جلدی "زندان سکندر" است که به تازگی از سوی نشر "ناکجا" در پاریس منتشر شده است.یادداشت
نقل از دفتر یادداشت ها. گاهی که افسرده و دلتنگ بودم، از شهر و شلوغی بیرون میزدم، به قولآن همکار مراکشی، سیّارهام را درجلگهای خلوت و دور از آبادی رها میکردم، آرام آرام تا کاکل تپّهای بالا میرفتم و مدتی به نامه | حسین دولتآبادیTRANSLATE THIS PAGE در سال 1351خورشیدی، نزدیک بهنیم قرن پیش، پیتر بروک کارگردان نامدار انگلیسی، به مناسبت جشن هنر شیراز به ایران دعوت شده بود و گویا اجرای نقش خشاریارشاه را به محمود دولت آبادی که در آن روزگار هنرپیشة تأتر بود، پیشنهاد EINE KURZE BIOGRAPHIE Hossein Dowlatabadi Leben und Werke: Hossein Dowlatabadi wurde als 6. Kind von Fatemeh und Abdolrasool im Frühling 1948 in Dowlatabad, einem Dorf in der Stadt Sabzewar geboren. Die Primarschule hat er in der Schule «Masoud Saad» in Dowlatabad besucht. Wie auch andere Kinder musste er bis zu seiner Jugendzeit diverse schwere landwirtschaftliche Arbeiten vollbringen und als Hirtنمايشنامه
آدم سنگی داستان زندگی و مبارزه سه برادر و دوستان و همکاران آنها است که چند سال پيش از آذربايجان به تهران مهاجرت کردهاند.اين سه برادر ناتنی سابقه فعاليّت سياسی دارند و بعد از شکست حزب هر کدام به دنبال بخت خودمیروند.
مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادیTRANSLATE THIS PAGE هنر همیشه، هنر مردمانی خاص در مرحلة مشخصی از تحوّل تاریخی است «بلینسکی» کمال رفعت صفائی، یکی از چهرههای درخشان شعر معاصر ایران در آغاز جوانی و در اوج شکوفائی، در انزوایِ تبعید، در اتاقکی پر از دارو و دلتنگی، با درد و گربه زیر باران آن گلولهای که در آشیانة عقاب به شقیقة نریمان پازندی شلیک کرده بودم، اگر چه او را از مخمصه و دغدغه نجات داده بود، ولی مرا مانند مگسی درتار عنکبوت به دام انداخته بود. باید شبها و روزهای زیادی تنها میماندم، بهدارکوب
از آن شهر بزککرده بیزار شده بود و دیگر مانند روزهای اوّل به هیچ چیزی با شیفتگی و حیرت خیره نگاه نمیکرد. آثار با شکوه باستانی، معجزة معماری، زرق و برق چشمگیر ویترینها، نمای زیبای ساختمانها، آنهمه رنگ و روغن و نور و بهار و عروسی ِ گنجشکها آخر بهار به قصر فيروزه آمد و دوباره موريانه ها را به جانم انداخت. جيران آتشي به ديدارم آمده بود و من تمام مدّت رو به روي آينه ايستاده بودم و به مردي نگاه مي كردم كه چهره اش زير فشار آرام آرام درهم مي شكست و تجربه تلخ مهاجرت این یادداشت، نگاهی دارد به مجموعه داستان کوتاه «ایستگاه باستیل» نوشته حسین دولتآبادی». این مجموعه، نخستین بار در سال هزار و سیصد و هفتاد و سه توسط انتشارات افسانه در سوئد منتشر شد و نشر مهری، برای دومین بار گفتار در رسانهها ۱- بسياري نويسندگان خوب داخلي مهاجرت كردند براي رسيدن به دنيايي بهتر و براي راحت تر نوشتن اما به استثناي چند نفر كه تعدادشان از انگشت هاي يك دست هم فراتر نمي رود، ما هيچ فعاليت و اثري از ديگر نويسندگان نمي بينيم شما مصاحبه با خانم آزاده دواچی حسین دولت آبادی از نویسندگان به نام معاصر ایرانی است که در فرانسه اقامت دارد. او در سال 1326 در روستای دولت آباد سبزوار متولد شد. از همان آغاز نو جوانی ( سیزده سالگی) به پایتخت مهاجرت کرد و در ساله چوبین در « چاپ دوم» اشاره چند سال پيش از ميان مجموعه ياد داشت هائی که برای اين رمان برداشته بودم، مطلبی زير عنوان چوبيندر تنظيم کردم که به همّت ناصر مهاجر در کتاب زندان چاپ شد. عناصر اصلی آن داستان به شکل و شيوة تازهای در اين رمان ادغام حسین دولتآبادیپیمایش
* خانه
* کتاب
* مقاله
* نامه
* یادداشت
* گفتار در رسانهها دیدار، حسین دولتآبادی من در قلعة گالپاها به دنیا آمدم و ... _قلعة گالپاها- فصل اوّل_ چندین سال پیش، با میانه مردی آشنا شدم که از پلیس سیاسی صدام حسین گریخته بود و به کشور فرانسه پناه آورده بود. نام آوارة عراقی قصیم و یا چیزی مشابه آن بود. قصیم درکوفه به دنیا آمده بود؛ در بغداد بزرگ شده بود و مثل من در این گوشة دنیا، در تنهائی و تبعید آرام آرام پیر و فرسوده میشد. من هر بار او را جلو کافة محلّه میدیدم، به یاد سفر کربلا، نجف، ناودان طلا، مسجد کوفه، نذر و نیاز زوّار میافتادم.اژدهای کور
_رمان گدار، جلد سوم، _ _فصل «اژدهای کور»_ هلالِ نزارِ ماه و وزش مداوم باد منجيل و خروش هفت نارون؛ باغ متروک با بادها هم آواز شده بود، اشيا و اشجار جان گرفته بودند و از هر شيئی صدائی در می آمد. خار و خاشاک در باد می چرخيدند و شاخ و برگ درخت ها سرمست و صوفيانه پيچ و تاب می خوردند و به آهنگ و آواز باد می رقصيدند. قوام دست روی شانه ام گذاشته بود و ماهيچه های گردنم را به نرمی و مهربانی مالش می داد: اخوی، اخوی» در خلوت دوست! نامههای بزرگ علوی به باقر مؤمنی» مؤلف: باقر مؤمنی تحصیل در شغالآباد _قلعه ی گالپاها- فصل 30_ مردم قلعة گالپاها و آبادیهایِ دامنة کوه میش، از دو دروازه وارد شهر سبزوار میشدند؛ از دروازه نیشابور و دراوزه سبریز و از همان راسته و مغازههای اطراف اغلب نسیه و وعدة سرخرمن خرید میکردند. برادر بزرگ ما به مغازههای سبریز بدهکار شده بود، تا چند سال فقط از دروازه نیشابور به شهر میرفت و جانب احتیاط را نگه میاشت.بحرِ طویل
_قلعة گالپاها- 29_ مردی را که شبانه توی نمد پیچیدند و باجیپ لکنتة خرده مالک به بیمارستان دولتی بردند، از طایفه و تبار گوشیها» و از خویشان نسبی کَرَم کور بود. حُر گویا جنازة مثله شده و نیمه جان او را از معرکه به در برده بود و همراه خرده مالک تا شهر و بیمارستانرفته بود:
بابا، جایِ درست قوم کَرَم دهن جیبشه، آش و لاش شده، شک دارم زنده بمونه. مگه معجزه بشه.» بابا روی پلة ایوان هشتی نشسته بود و سیگار میکشید: تازه اگه زنده بمونه، دیگه اون آدم سابق نمیشه» گربه زیر باران آن گلولهای که در آشیانة عقاب به شقیقة نریمان پازندی شلیک کرده بودم، اگر چه او را از مخمصه و دغدغه نجات داده بود، ولی مرا مانند مگسی درتار عنکبوت به دام انداخته بود. باید شبها و روزهای زیادی تنها میماندم، به پرسشهای بازجوها و گفتگوی شبانة میهمانها میاندیشیدم تا سرانجام میفهمیدم که بالِ عقابِ بلند پرواز شکسته بود، در آن آشیانة متروک زندانی شده بود، به آخر راه رسیده بود و دیگر هیچ چیزی برایش ارزش و اهمیّتی نداشت. هیچ چیز، حتا عاطفة قشقائی! برو ای عطش کویر، برو، برو امشب سیرابتمیکنم!»
غروبِ ماه در مرداب زمان آرام آرام، بیسر و صدا میگذرد و فراموشی مانند ذرّات گرد و غبار برخاطر آدمی مینشیند. زمان اگرچه زخمهای ناسور جان را درمان نمیکند، ولی فراموشی به مرور زمان، مانند مرهمیآنها را التیام میبخشد. گیرم جراحت جان برخلاف جراحت جسم هرگزکاملاً بهبود نمییابد، هر از گاهی، مانند آتش زیر خاکستر با وزش نرمه بادی جان و جلا میگیرد، در تاریکیهای ذهن و خاطره میدرخشد و باز قلبات را بهدرد میآورد. کینههایِ کور _قلعة گالپاها- فصل 28_ از ملامندلی شنیده بودم که اگر قتلی در ولایتی رخ میداد، مردم آن دیار به نفرین ابدی گرفتار میشدند و هرگز روزِ خوش نمیدیدند. این اتفاق در قلعة گالپاها افتاد؛ هواداران و رعیّت آن مردکة کلّه پرگوشت!!» صولت را روی قبرستان کهنة آبادی به طرز فجیعی بهقتل رساندند. آن روز هوا ابری بود و یا آفتابی، به یاد ندارم، همینقدر میدانم که نزدیک غروب بود، هول و هراس مانند دود در هوا و بالای بامها میچرخید و زنی از راه دور، مانند کلاغی بیمزده، مدام جیغ میکشید: آهاییی کشتن، آهاییی کشتن،کشتن...»
در ادامة بحث من آثار احمد کسروی، از جمله تاریخ مشروطیّت، را در جوانی خواندهام، از او آموختهام، قدر و ارزش آثار او را میدانم و ارج میگذارم؛ هر چند با همة افکار و عقاید و نظریات او موافق نیستم. باری، در پی بحث و گفت و شنیدی کهبه رغم میل اینجاب پای دیوار خرابه ام پیش آمده بود، کتاب «حافظ چه میگوید» کسروی را دیروز دو باره مرور کردم تا به یاد میآوردم چرا آرمان و آرزوی آن مرد پاک نهاد در امر پاکسازی ذهنیّت مردم از خرافات و نجات آنها از بد بختی و فلاکت به «کتابسوزان» منجر شده بود. شب و شرنگ و شوبازی _قلعة گالپاها- فصل 27 _ شرنگ در فرهنگها به معنای زهر، سّم و هر چیز تلخ آمده بود، گیرم در قلعة گالپاها، شرنگ جشنی بیچیز و مردانه بود که نوجوانها و جوانها هر از گاهی در حیاط خاکی خانهای بر پا میکردند و _شوبازی_ به نمایشی گفته میشد که بیشباهت به روحوضی نبود و مطربهای شهری، وقتی در قلعة گالپاها به عروسی دعوت میشدند، شبها، در فضای باز به روی صحنه میبردند. در این جشنها، دخترها و زنها حضور نداشتند و یا دورادور در تاریکی میایستادند؛ روشنائی را میپائیدند و جلو نمیآمدند. کوچِ چلچلههایِ خانة ما _قلعة گالپاها- فصل 26 _ ... من درآن روزها نفهمیدم چه کسانی کربلائی عبدالرسول دلاک را به کدخدائی انتخاب و یا انتصاب کردند. تا آنجا که به یاد دارم، خانة ما دو باره شلوغ شده بود. رعیّت، هواداران دو ارباب، صولت و دولت، در سال چند بار با چوب، چماق، چاقو و قداره به جان هم میافتادند، سر و دستی میشکستند؛ شماری شکایت به ژاندارمری میبردند؛ امنیّهها به قلعة ما میآمدند و سراغ خانة کدخدا را میگرفتند. آدم کلوخیِ میامی _قلعة گالپاها- فصل 25 _ کارفرماها، اربابها ... من در سرتاسر عمرم، به اندازة موهای سرم صاحبکار، کارفرما و ارباب داشتهام، گیرم از هیچکدام خاطرة خوشی به یاد ندارم، مگر صفدرآقا سایبانی و همسرش سارا. آن زن و شوهر مهربان انگار صاحب فرزندی نشده بودند، یا اگر فرزندی داشته بودند، از دنیا رفته بود و خانة درندشت آنها خالی بود. رمان مریم مجدلیه گفتگو با حسین دولت آبادی نویسنده تبعیدی زغال اختهیِ ایوانِ کی _قلعة گالپاها- فصل 24_ شاید اگر کربلائی عبدالرسول به یاد وطن نمیافتاد و ما را سر راه، به ایوانِکی» نمیبرد، زیر دست رحمان دماوندی، بلورساز میشدم. شاطر شکراللهِ خیرخواه، به همین نیّت ناخنام را در کارخانة بلور سازی بند کرده بود و من فرسنگها دور از قلعة گالپاها، درس و مشق و مدرسه را از یاد برده بودم و بر بام گردباد میرفتم. حسین دولت آبادی - ۱۹۹۶ میلادی تدفین یا تکریم؟ 24 اوت 2019 حومة پاریس چند روز پیش همراه دو نفر از اعضای قدیمی کانون نویسندگان ایران «در تبعید» ( نعمت میرزا زاده- م. آزرم و حسن حسام) به گورستان «پرلاشز» رفته بودم. از شما چه پنهان، در این سی و چند ساله، ما یاران و عریزان زیادی را درتبعید از دست داده ایم و در این گورستان به خاک سپرده ایم، از جمله، زنده یاد رضا مرزبان و زنده یاد کمال رفعت صفائی. روئین تنِ جاّدة ری قلعة گالپاها- فصل 23 زن همسایه معتقد بود که در «نجف اشرف» خداوند به خانوادة ما رحمت آورده بود، معجزه شده بود و فرزند دلبند فاطمه از حادثه جان به سلامت برده بود. زن همسایه مصر بود که دستی غیبی مرا در میان زمین و آسمان گرفته بود و از مرگ نجات داده بود. گیرم من آن دست غیبی را ندیده بودم؛ از شما چه پنهان، وقتی روی شن ریزهها با ملاج فرود آمدم، پتکی آهنی را انگار به پیشانیام کوبیدند و از شدت درد بیهوش افتادم و تا مدتی هیچ چیزی ندیدم و نشنیدم. بازسازی جنایت یا باز آفرینی واقعیّت؟ دستنوشتهها نمیسوزند اگر تنها فیلم سیاسی تاریخ سینمای ایران نباشد، ( من همة فیلم ها را ندیدهام) دست کم نوید بخش سینمائی استکه از کنار مسائل حسّاس جامعه نمیگذرد تا با هنر نمائی اهل فرنگ را انگشت به دهانروی صندلیها میخکوب کند و جایزه بگیرد. در این فیلم انگشت اتهام به سویحکومتی نشانه رفتهاست که دستهایش تا مرفق به خون نویسندگان و اهل اندیشه و هنر آلوده است: جمهوری اسلامی! بارانِ بهاری و ناودانِ طلا _قلعه ی گالپاها- فصل 22_ چندین سال پیش، با میانه مردی آشنا شدم که از پلیس سیاسی صدام حسین گریخته بود و به کشور فرانسه پناه آورده بود. نام آوارة عراقی قصیم و یا چیزی مشابه آن بود. قصیم درکوفه به دنیا آمده بود؛ در بغداد بزرگ شده بود و مثل من در این گوشة دنیا، در تنهائی و تبعید آرام آرام پیر و فرسوده میشد. باد و بیرق و بیتوته _قلعه ی گالپاها - فصل21_ یا سیدالشهدا...!» با ناله و استغاثة دردمند میانه مرد شاره دلبری و صدای رگه دار شاگرد راننده که از زوّار «گنبد نمائی» طلب میکرد، از خواب بیدار شده بودم، در جستجوی گنبد و گلدسته و بارگاه به هر سو گردن میکشیدم و نمییافتم. اتوبوس زوّار آخر شب به مقصد رسیده بود؛ شهر خاموش بود، دکّهها بسته، خیابانها خلوت، زوّار خوابآلود و راننده خسته وخمار.
السلام و علیک یا سیدالشهدا.» گذر از جنگل مولا قلعه ی گالپاها- فصل 20 سفر دور و دراز آغاز شده بود و معلوم نبود کی به پایان میرسید. در آغاز راه، مسافرها، همه هیجانزده، سرخوش، سر دماغ بودند و همهمه میکردند. چاووش، آن آخوند عمامه سفید کنار راننده، دم به دم چاووشی میخواند و زوّار به درخواست شاگرد شوفر، پی درپی صلوات میفرستادند. مدتی بعد، خرناسة گوشخراش موتور و خشخش چرخها بر شن ریزههای جاّده، جایِ نوحه خوانی و چاووشی را گرفت و پچپچه، همهمه، تب و تاب زوّار به مرور فروکش کرد.منزل ششم
_(فصلی از رمان باد سرخ)_ سوت ممتـد آن قطـار لکنته که از دلِ شبِ تاريک میگذرد، به نالة انسانی شباهت دارد که زير شکنجه از درد بی طاقـت شده است. آری، زوزة ممتد قطار همواره درد و رنج انسانی ستمديده را به ذهن صحرا متبادر میکند، بغض بيخ گلويش را میفشارد و اندوهی عميق به سراغاشمیآيد.
سری به نیزه، به خواهر نظارهای دارد (1) _ قلعة گالپاها- فصل 19_ سالها پیش از این که گذرم به زندان بیفتد و زمان پشت میلهها از حرکت بماند و نفسام ناگهان در سینهام گره بخورد، به وجود زمان و به خیره سری و لجاجت آن پیبرده بودم. در سرجالیز، روزهای بلند تابستان تا شب میشدند، یک قرن بر من میگذشت و جانام به لبام میرسید. رزوهائی که برّه و بزغالهها را به بیابان، به چرا میبردم، خورشید به سقف آسمان میچسبید و از جا جنب نمیخورد؛ با اینهمه، هیچکدام قابل قیاس با شب و روزهائی نبودند که با خرمنکوب، دور خرمن گندم چرخ میزدم و چرخ میزدم و تا ابد چرخ میزدم. گذر از دیارِ آشنا _ « آیا در روزگارانِ تاریک می توان شعرسرود؟
آری می توان، در بارۀ روزگارانِتاریک.»_
برتولت برشت گذر از دیارِ آشنا ( 1) ... چرا و چگونه از شعری و یا هر «متنی» به این نام لذّت میبریم و چرا از کنار پارهای بی تفاوت و حتا گاهی با اکراه می گذریم؟ چرا شعری ما را به تأمل، تفکر و گاهی به شگفتی وامیدارد؟ ولی شعری دیگر، نظیر معمائیاست که ما پاسخ آن را از مدتها پیش میدانسته ایم.
رویاهایِ پیش از سفر قلعه ی گالپاها- فصل 18 کربلائی عبدالرسول دلاک اگر چند بستی شیرة تریاک میکشید و یا اگر یک ماش شیره بالا میانداخت، نشئه و سر دماغ میشد، با صدای دلنشینی آواز میخواند و یا با سرخوشی شعری را زیر لب زمزمه میکرد. شعرها همیشه به مناسبت بودند و خبر از اتفاقی میدادند که در گذشته رخ داده بود و میباید از گذشتِ روزگار میآموختی و یا، قرار بود در آینده رخ میداد و یا بهزودی این اتفاق، میافتاد. غرض هر بار که صحبت زیارت پیش میآمد، پدرم که ایمانِ قرص و محکمی نداشت و مدام در مرز باور و شک قدم میزد، در توجیه سفر زیارتی، این بیت شعر را میخواند: مهتاب و کاکلِ سپیدِ سهند فصلی از رمان « زندان سکندر»، مهتاب در دوران جا بهجائی عظیم و تاریخی مردم ما ناپديد شده بود و من شعری کوتاه پشت عکس نو جوانی او نوشته بودم که در روزهای آخر به دست کتایون افتاده بود و هر ازگاهی آن را زیر لب زمزمه می کرد. مهتاب مانند مرغی از بام سهند پریده بود و از او یادگاری به جا مانده بود که در آن همه سال پارهای، جزئی جدائی ناپذیر از وجودم شده بود و شب و روز با من بود. دعوت و باكره هاي مقدس از «نگاه سیّاره» مقاله ها، آمادة چاپ. حدود هيژده سال پيش محفلي ادبي- هنري داشتيم و ماهي يك بار دور هم جمع مي شديم. يادش به خير! از جمله پيشنهادهائي كه در اين جمع مطرح و پذيرفته شد ولي هرگز جامة عمل نپوشيد، نقد و بررسي آثار دكتر غلامحسين ساعدي بود. تا آن جا كه به خاطر دارم، به جز من هيچ كسي مقاله اي در اين باره ننوشت.آبی زنگاری
خَلَد گَر به پا خاری، آسان بر آید چه سازم به خاری که در دل نشیند؟ خرابیها و ویرانیهای ناشی از جنگ و جدالها را شاید بشود روزی آباد کرد، خانه ها و جادهها و پلها را دو باره ساخت، ولی با زخمها، لطمهها و آسیبهای روحی انسانها، با تباهی فرهنگ و هنر و با ابتذال و انحطاط چه می توان کرد؟ این پرسش برای پیرزنی یهودی پیشآمده بود و من بعد از سالها از یاد نبردهام. او یکی از بازماندگان اردوگاههای نازیها بود که علیه جنایات فاشیستها ادعای جرم می کرد و به حق می گفت: «من هرگز نمی بخشم، چرا که آنها انسانیّت را در ما کشتند.» بنشین بر لبِ جوی و گذرِ عمر ببین _قلعة گالپاها __فصل «17»_
من چپ دست بودم؛ علیحُر، یکبار سر سفره بهمن سیلی زده بود و چکنی با ترکة نمدار انار کف دستام را کبود کرده بود، گیرم سیلی برادر و تنبیه معلم افاقهای نبخشیده بود؛ «چپ دست» باقیمانده بودم و از این گذشته، با پایِ چپام تُپُق میزدم. من هر سال، در فصل گرما، پا برهنه به سر جالیز و دشت و بیابان میرفتم و یا تویِ کوچههای خاکی و گودالها با بچّهها بازی میکردم؛ سرگرم میشدم و تپق زدن را از یادمیبردم.
مهمان ناخوانده _مرور نمایشنامه ی « مهمانِ چند روزه» _ _اثر محسن یلفانی_ عطار نیشابوری در آغاز خسرونامهاشمیسراید:
> مصیبت نامه کاندوه جهان است > الهینامه کاسرار عیان است > به داروخانه کردم هر دو آغاز > چگویم، زود رستم زین و آن باز > به داروخانه پانصد شخص بودند > که در هر روز نبضم مینمودند > میان آن همه گفت و شنیدم > سخن را به از این روئی ندیدم. زخمیترین گوزن فلات برگ خشکی را بیاد آر که در بادها میرود و بگو: تو هرگز بادها رانشناختی
تو عاشق بادها بودی..
به یاد سعید سلطانپورکه، در 31 خرداد 1360 تیرباران شد. سخنی کوتاه در بارة «کبودان» من رمان کبودان را خواندم و از آن خیلیخوشم آمد. رمان حتا بدون در نظر گرفتن سن پایین نویسنده ( 27 سال) رمانی است وزین و ارزشمند که از نظر این حقیر برابری می کند با نوشته بزرگترین رمان نویسهای آن دوران ( دهة پنجاه) و بدون شک یکی از بهترین کارهایی است در این زمینه. نمیخواهم تعریف و توصیف بیمورد و یا زیادی از این داستان بکنم، ولی یک دلیل بزرگ برای اینکار وجود دارد که همواره در پسزمینه روایت جریان دارد و آنهم موقعیت استثنایی و ویژة تست. کمتر نویسنده ای توانسته در این موقعیتها زندگیکند و آنها را منعکس سازد. لوکِ مست و حُر دلاور قلعه یِ گالپاها «16» علیحُر، چندی پیش لوکِ سیاهرنگی از طاهر شتردار خریده بود و چون شترخوان نداشت، حیوان را به خانة ما آورده بود و در خرابة گوشة حیاط رها کرده بود. لوکِ حُرّ دلاور مست شده بود، هر روز صبح زود جلو پلّههایِ هشتی میایستاد؛ بدمستی میکرد، عربده میکشید و مانع عبور و مرور اهل خانه میشد. هیکل و هیبت لوک درآن وضعیّت وحشتناک بود؛ طرز نگاه و حالت چشمهایش تغییر میکرد، زبانِ سرخ و متورماشاز گوشة دهاناش بیرون میافتاد و مانند موش خرمایِ پوستکنده و برهنهای مدام میجنید، کوچک و بزرگ میشد و با قُلقُلِ چندشآوری کف میریخت. آفتابِ داغِ تموز و سگهایِ تشنة یزید قلعة گالپاها «15» چند سالی به درازا کشید تا فهمیدم چرا پدرم شبها به علیآباد میرفت و چرا مادرم هرگز، هرگز بهسر جالیز نمیآمد. آه مادر، مادر! دوری مادر عذابام میداد. روزها دلام برای مادرم تنگ میشد، بغض میکردم و ساعتها گریه در گلو، بر بام خانه بند چشم به راه مادرم مینشستم و به سراب بیابان خیره نگاه میکردم. سگهای تشنة یزید در آن دور دستها به دنبال آب میدویدند و قلب من با مشاهدة پرهیب لرزان هر رهگذری در آن کوره راه خاکی، به تپش میافتاد: «آه مادرم، مادرم...» خوابگاهِ خاکی و دغدغة مارِ زخمی قلعة گالپاها «14» تا سینه از خاک برداشتم، تابستانها به سَرِ جالیز و یا سَرِ بندهای پشتآو میرفتم و شبها با برادرم نورالله، توی خوابگاه، نزدیک «خانهبند» میخوابیدم. ما هر سال، با خاک نرم تختگاهی درست میکردیم؛ دمِ غروب لحاف و تشک کهنه و مندرسمان را از خانه بند و از سایه بر میداشتیم؛ روی آن تختِ صاف میانداختیم و زیر آسمانِ پر ستارة حاشیة کویر دراز میکشیدیم. کربلائی عبدالرسول دلاک، شب ها، پیش از خواب به علیآباد میرفت سری به شیره کشخانة ننة کلثوم کچل میزد و اغلب دیر وقت بر میگشت و گاهی بر نمیگشت. خوانش تاریخ از لابهلای ادبیات در رمان «زندان سکندر» _یادداشت رادیو فرانسه RFI درباره رمان زندان سکندر» _ تازهترین اثر حسین دولتآبادی، رمان سه جلدی "زندان سکندر" است که به تازگی از سوی نشر "ناکجا" در پاریس منتشر شده است. نویسنده در این اثر قصه زندگی یک خانواده از مشروطه تا سالها بعد از انقلاب ۵۷ را بر بستر وقایع تاریخی روایت کرده است گذر از قلعة سیّدها و دیدارِ یاور قلعه ی گالپاها «13» سکنة _قلعة سیّدها_ سالها پیش کوچ کرده بودند و آن خانههای دو اشکوبه متروک مانده بود. سقف اتاقها و دیوارهای طبقة دوم تپیده بود و به مرور مخروبه شده بود، ولی اتاقهای طبقة همکف آسیبی ندیده بودند و از گزند برف و باران درامان مانده بودند. دارکوب اضطراب دارکوب اضطراب ساناز اقتصادینیا در هشتمین یادداشت از مجموعه یادداشتهایم درباره ادبیات بدون سانسور، به داستان بلند «دارکوب» اثر حسین دولتآبادی پرداختهام. این کتاب به همت نشر تنفس « نشر ناکجا» در فرانسه، برای دومین بار در سال دوهزاروشانزده میلادی منتشر شده است. چوولی چِغَر و بچّههایِ گرگ قلعه ی گالپاها «12» خواهرم آخر بهار، در یک روز گرم و آفتابی به دنیا آمد و من در آن روز با _چلچراغ_، همسر برادر بزرگام محمدرضا، عروس زیبای کربلائی عبدالرسول آشنا شدم و قهقهة خندة شاد او را هرگز از یاد نبردم: زن دائی، این چیه به دنیا آوردی؟»صفحهها
* 1
* 2
* 3
* suivant ›
* dernier »
جستجو
جستجو
گفتار در رسانهها*
رمان مریم مجدلیه گفتگو با حسین دولت آبادی نویسنده تبعیدی*
ماه مجروح. مجموعه آثار کمال رفعت صفائی گفتگو با حسین دولت آبادی نویسندهتبعیدی
ماه مجروح. مجموعه آثار کمال رفعت صفائی گفتگو با حسین دولت آبادی نویسندهتبعیدی
*
رونمائی مجموعه آثارزنده یاد کمال رفعت صفائی در تاریخ 16 06 2019 به کوشش حسین دولتآبادی
*
RFI
مریم مجدلیه»؛ گفتوگو با حسین دولتآبادی*
دیدار و گفتگو حسین دولت آبادی و آقای جلال علوی نیاادامه
مقالهها
*
در ادامة بحث*
درباره «کبودان» - حسین دولت آبادی*
نامه یِ نوروزی*
نگاهِ سيّاره*
جهاد، جنایت و جهان ماادامه
نامهها
*
نامه
*
چند کلمه در باره ی «گام زدن بر روی یخهای نازک»*
تأملی بر سانسور و نمایشگاه کتاب « بدونسانسور»
*
خبر
*
مهمان ناخواندهادامه
یادداشت
*
bled*
*
تنهائی
*
یادداشت
*
دو پاره از یادداشت های زندان*
حاشیه، حیاادامه
زندگی نامه
*
زندگی نامه
*
A Brief Biography
*
Une courte biographie*
Eine kurze Biographieکتابها
*
من در قلعة گالپاها به دنیا آمدم و ...*
مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی*
مریم مجدلیّه*
خون اژدها
*
ایستگاه باستیل «چاپ دوم»*
چوبین در « چاپ دوم»*
باد سرخ « چاپ دوم»*
دارکوب
*
کبودان «چاپ دوم» - جلد دوم*
کبودان «چاپ دوم» - جلد اول*
زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان - جلدسوم
*
زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار - جلددوم
*
زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده -جلد اول
*
در آنکارا باران میبارد - چاپ دوم*
چوبین در- چاپ اول*
باد سرخ ( چاپ اول)*
گُدار (سه جلد) جلد سوم - زائران قصردوران
*
گُدار (سه جلد) جلد دوم - نفوس قصر جمشید*
گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِقصر جمشید
*
در آنکارا باران مي بارد - چاپ اول*
قلمستان
*
ايستگاه باستيل «چاپ اول»*
آدم سنگی
*
کبودان «چاپ اول»ادامه
- kartush.net
Theme Originally Created by DevsaranDetails
Copyright © 2024 ArchiveBay.com. All rights reserved. Terms of Use | Privacy Policy | DMCA | 2021 | Feedback | Advertising | RSS 2.0