Are you over 18 and want to see adult content?
More Annotations
A complete backup of https://tbcpay.ge/services/transporti/gasa
Are you over 18 and want to see adult content?
A complete backup of https://www.setedit.de/SetEdit.php?spr=9&Editor=140
Are you over 18 and want to see adult content?
A complete backup of https://units.bmi.ir/fa/?page=9
Are you over 18 and want to see adult content?
A complete backup of https://www.keyfora.com/site/rankbio.com
Are you over 18 and want to see adult content?
A complete backup of http://www.slotsonlines.com/
Are you over 18 and want to see adult content?
A complete backup of https://www.timesnowmarathi.com/maharashtra-news/mumbai-news/article/farmers-should-apply-on-mahadbtmahait-
Are you over 18 and want to see adult content?
A complete backup of https://seositecheckup.com/seo-audit/urajp.eu
Are you over 18 and want to see adult content?
Favourite Annotations
A complete backup of index-habitation.fr
Are you over 18 and want to see adult content?
A complete backup of lojadeautoclaves.com.br
Are you over 18 and want to see adult content?
A complete backup of cap-coherence.fr
Are you over 18 and want to see adult content?
A complete backup of cologne-bonn-airport.com
Are you over 18 and want to see adult content?
A complete backup of designinginterfaces.com
Are you over 18 and want to see adult content?
Text
درباره من
بنده نیلوفرم ساکن کرج...تمامی نوشته ها حاصل تراوشات این ذهن ژولیده هستند، مگر اینکه منبعی اعلام کنم. این وب را در ادامه ی وب قبلی ام ساخته ام . آدرسش :mymagichands.blogfa.com و جی میلم :kafehpiadero@gmail.com اگر فیلتر شدیم,s را از آخر hands بردارید.ادامه...
پیوندها
* من ، زمانی در بلاگفادستهها
* مثل حال ژوکوند، بی لبخند... 1 * رقص یک مته در مغزم 2 جدیدترین یادداشتهاهمه
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
* فوقع ما وقع*
*
بایگانی
* شهریور 1398 1 * مرداد 1398 3 * خرداد 1398 1* بهمن 1397 1
* آذر 1397 1
* مرداد 1397 1* تیر 1397 1
* خرداد 1397 2 * اردیبهشت 1397 1 * فروردین 1397 1 * اسفند 1396 4* بهمن 1396 1
* آذر 1396 1
* آبان 1396 1
* مهر 1396 1
* شهریور 1396 5 * مرداد 1396 6* تیر 1396 4
* خرداد 1396 8 * اردیبهشت 1396 6 * فروردین 1396 7 * اسفند 1395 7* بهمن 1395 5
* دی 1395 6
* آذر 1395 4
* آبان 1395 7
* مهر 1395 6
* شهریور 1395 5 * مرداد 1395 5* تیر 1395 7
* خرداد 1395 11 * اردیبهشت 1395 15 * فروردین 1395 16 * اسفند 1394 12* بهمن 1394 10
* دی 1394 6
* آذر 1394 7
* آبان 1394 6
* مهر 1394 6
* شهریور 1394 2جستجو
__
------------------------- آمار : 45419 بازدید Powered by Blogsky__ پست ثابت
به یاد ایام قدیم،کامنت هارا بازکردیم...
شبـــــ نویس چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت 00:10277 نظر __
__
گره بزن زبانم را شبـــــ نویس یکشنبه 3 شهریور 1398 ساعت 23:29__
هیچ چیز مرا از درد جدا نمیکند. آخ ای زندگی.. ای بی رحم ترین... گرگان_ در تبعید. شبـــــ نویس شنبه 12 مرداد1398 ساعت 01:19
__
یک روز از تمام خانه ها می روم و بی کسمیشوم.
شبـــــ نویس شنبه 5 مرداد1398 ساعت 11:21
__
آخ ای زندگی، بی رحم ترین... شبـــــ نویس جمعه 4 مرداد1398 ساعت 02:17
__
هیولایی در کار نیست، عزیز. شبـــــ نویس شنبه 4 خرداد1398 ساعت 03:22
__
حالا اینجا امن تر از بقیه ی جاهاییست که نوشته هایم را به اشتراک میگذارم.وبلاگ نازنینم.کافه ی قشنگم.بدون ادیت مینویسم.مثل چرک نویس.حالا که قلبم تبدیل به هزاران تکه ی غمگین شده.دوست دارم فریاد بزنم.بگویم که رفیقم زیرآبم را زده و هنوز که هنوز است لکه هایش از روی روحم پاک نشده.بگویم که حالا از تمامی آدم های اطرافم بیزارم و اعتمادم به همه را از دست داده ام.که خوب و محترم بودن چیزی جز گه برای من نداشته.که ماه پیش با عشقم برای همیشه خداحافظی کرده ام.که از سرکار رفتن خسته ام.از حرف زدن خسته ام.از دانشگاه رفتن خسته ام.از همه چیز و همه کس خسته ام.بگویم که از حسابم که کاملا خالیست خسته ام.از هیچ وقت به اندازه ی کافی نداشتن.از آدمها و حرف هایشان..صدایشان..قلب هایشان... شبـــــ نویس دوشنبه 29 بهمن 1397 ساعت 01:53__
دوستتان میدارم. شبـــــ نویس شنبه 10 آذر 1397ساعت 04:03
__
بی وفا شده ایم وبلاگ نازنین.خوبمیدانیم...
شبـــــ نویس شنبه 27 مرداد1397 ساعت 01:35
__ فوقع ما وقع ۱۴...۱۵ سالم که بود حس کردم توی شعر گفتن به یک جاهایی رسیده ام.به جاهایی که بتوانم عینک گرد بگذارم و ارایش نکنم و کثیف باشم که ازم بپرسند این چه هیبتی است؟و من هم بگویم: من شاعرم.و بعد اسپرسویم را بنوشم و به دور دست ها نگاه کنم.البته که این یک حس بود.آن موقع تقریبا هیچ جای دنیای شاعری نبودم.ولی خب فکر میکردم میتوانم باشم.حقیقتا که تصورم از شعر چییییز بسیار متفاوتی بود نسبت به حالا. شنیده بودم که توی زیرزمین یکی از کافه های روشنفکرپسند کرج،شب شعری ترتیب اثر داده میشود(ترتیب اثر ربطی به اینجای متن نداشت اما دوست داشتم باکلاس باشم)که شعرای اهل قلم و اهل علف بسیاری در آن حضور دارند.بنابراین در غروب یک روز زمستانی شال و کلاه کردم و به سمت شب شعر مذکور راه افتادم... سیزده چهارده نفرحضور داشتند و همگی خرابِ کتاب های توی دستشان بودند.ناگفته نماند که بعدا کاشف به عمل آمد که همگی کتاب های چاپ شده ی خودشان بود.خلاصه اینکه هرکسی بالا میامد و شعرش را میخواند و بقیه،آنطور که میدیدم،نکات بسیاری را از شعرشان درمی یافتند.از شما چه پنهان که یک کلمه از حرف هایشان نمیفهمیدم.به قدری به کارشان مطمئن بودند که یک لحظه نمیتوانستم در دریای اطلاعاتشان شک کنم.خودم را یک تازه واردِ کوته نظر احساس میکردم. از جاییکه تازه وارد بودم،شاعر فرهیخته ی مجلس از من پرسید:شما چه سبکی شعر میگی؟ گفتم:غز...گفت:اها باشه آفرین.ما اینجا فقط شعر سپید میخونیم...بهم برخورد.حتی حرفم را تمام نکرده بودم.در همین لحظه بود که جوانک خرقه پوشی رفت بالا و شروع کرد به خواندن شعری(!) در اینمایه ها:
جیغ کرکس،چرم مبل را خراشید...قلبم ،از،پنجره،پرت،شد..... بعد چشم هایش را بست و به پشتی صندلی تکیه داد.پس از اینکه در و دیوار مجلس از شدت کف زدن لرزید شروع کردند به نقدش.حقیقتا مدفوعم گرفته بود.دختر ۱۵ ساله ی را تصور کنید که مدفوعش گرفته هم به خاطر ارضا نشدن میل به دیده شدنش،و هم به خاطر اینکه..خداوندا این ها چه کسی را گول میزدند؟! فکری به سرم زد.کاغذی برداشتم و بدون هیچ فکری،تاکید میکنم بدون هیچ فکر و احساس و منطقی،بی ربط ترین کلمه ها را پشت هم اوردم و لابه لایش هم تا دلتان بخواهد ویرگول و مکث و اینها گذاشتم.بعد اجازه گرفتم برای خواندش.ای کاش بودید.بعد از اینکه خضعبلاتم به پایان رسید پس از اینکه چند ثانیه نگاهم کردند،چنان برایم کف زدند که سقف به لرزه افتاد.نیم ساعت تمام ،شعرررررم را نقد کردند.هرکه خضعبلاتم را به «ایسم» های مختلفی بیشتر ربط میداد ،پر بارتر و باسواد تر بود.سر شعرم باهم بحث و جدال میکردند.یک عده مرا ستاره ی درخشان اینده،در آسمان شاعری دانستند.حال آن که هیچ کدام از مایی که آنجا بودیم،یک تار پشم از ماتحت دنیای شاعری هم نبودیم.شاعر فرهیخته ی مجلس بهم گفت که حتما در جلسه های بعدی حضور داشته باشم و مجلس را مزین کنم.انگار که مثلا از یک بچه سوسک بخواهد که دوباره با یک سرگین کوچک برایش روپایی بزند.من هم این قول را به او دادم. موقع بیرون آمدن هرکس زودتر سیگارش را روشن کرد از همه خراب و درد کشیده تر بود و دنیا بیشتر از بقیه دهانش را مورد عنایت قرار داده بود.بهشان لبخند زدم و آنها را در حالیکه دست هایشان از شدت کف زدن سرخ شده بود،تنها گذاشتم. اینطور شد که دیگر پایم را در هیچ شب شعری نگذاشتم. شبـــــ نویس جمعه 1 تیر 1397ساعت 15:34
*
200 یادداشت
* صفحه 1
* 2
* 3
* 4
* 5
* ...
* 20
__
Details
Copyright © 2024 ArchiveBay.com. All rights reserved. Terms of Use | Privacy Policy | DMCA | 2021 | Feedback | Advertising | RSS 2.0